44

44


44


کامل تو آتیش میسوختم ... 

خواستم چیزی بگم که اینبار لبمو بوسید ... انگار هوا از ریه هام خارج شد 

کیفم از دستم افتاد و امیر منو بین خودش و در قفل کرد 

دوباره مغزم از کار افتاد 

دستش تو موهام فرو رفت و اینبار خیلی داغ تر و گرسنه تر از دیشب بوسمون رو ادامه داد 

نفس کم آورده بودم که امیر از لبم جدا شد 

اونم مثل من نفس گرفت و آروم عقب رفت 

تو چشم هام خیره شد و با لبخند شیطونی گفت 

- حالا حرفم تموم شد ...

لبمو گاز گرفتمو سریع از خونه اش زدم بیرون که پشت سرم گفت

- ترنم ... کیفت ... 

امیر :::::::::::

صدای بسته شدن واحد ترنم که اومد برگشتم تو ...

لبمو تر کردم و دوباره طعم ترنمو چشیدم ...

هیجان بوسیدن این دختر عالی بود ... عالی ... 

دیشب تا صبح نتونستم بخوابم و بیدار بودم 

تو آتیشش میسوختمو به زور جلوی خودمو گرفتم تا نرم تو اتاقش 

مجبور شدم صبح دوباره دوش بگیرم تا بتونم آروم بمونم . اما چه آرومی ... دوباره بوسیدمش ...

بوسیدمش و خیلی هم از خودم راضی بودم ...

پوزخندی زدم به خودم ... به بقیه میخندیدی ... 

دیدی سر خودت هم اومد ؟! 

کیف و کتمو برداشتم و از خونه زدم بیرون 

برای اولین بار دلم میخواست فقط روز تموم شه و برگردم خونه ...

البته نه خونه ... برگردم پیش ترنم ... 

از پارکینگ که اومدم بیرون دیدم که پدرش داره ماشینشو پارک میکنه ...

چه جالب پس بلاخره یادش افتاد دختر داره . 

گازو گرفتم و قبل از اینکه بخوام رفتار عجیب دیگه ای امروز بروز بدم راهی شرکت شدم .

ترنم :::::::::

هنوز هاج و واج تو خونه ایستاده بودم 

با کیف تو دستم 

چی شد ؟ یه بوسه دیگه ؟! اونم انقدر داغ ... 

وقتی بدنشو مماس بدنم کشید همه وجودم آتیش گرفت 

آتیشی که هنوز خاموش نشده بود 

میدونستم برای امیرمن اولین بار نیستم . 

اما امیر همه چیش برای من اولین بار بود 

همین باعث میشد نتونم درست فکر کنم 

لبمو مکیدم . انگار یه طعم دیگه میداد . خدایا ... چی داره به سرم میاد 

با صدای زنگ آیفون یه متر از جام پریدم . 

برگشتم سمت آیفون و دیدم بابا از مونیتور پیداست .

یه لحظه خوشحال شدم از دیدنش اما خیلی سریع یه غم سنگین تو دلم نشست 

بی خیال احساس های متضادم شدمو به سمت آیفون رفتم . 

- سلام بابا .

اینو گفتمو درو باز کردم . بابا بدون حرفی اومد تو . 

سریع کیفمو بردم گذاشتم تو اتاق خواب و تختو نا مرتب کردم مثلا خواب بودم .

چائی سازو از آب پر کردم و پنیرو بیرون آوردم که در واحد رو زد

دستش تو موهام کشیدم و درو باز کردم 

- سلام ... 

- سلام ... خواب نبودی که ؟

بابا اینو گفتو اومد تو . ساکی که تو دستش بود رو برام گذاشت رو اوپن و گفت 

- الهام اینارو فرستادگفت اینجا به کارت میاد .

تشکری زیر لب کردم و بابا تو خونه نگاهی انداخت 

- وسایلتو کی مرتب کردی .

- دیروز... هنوز مونده مرتب شه کامل 

- خوبه ... همه چی رو به راهه ؟

بابا اینو پرسید و برگشت سمتم . خواستم بگم پکیج خرابه که بابا یهو گفت 

- لبت چرا کبوده ترنم ؟

با این حرف بابا ناخداگاه دستم رفت رو لبمو گفتم 

- کبود؟

بابا سر تکون دادو من رفتم سمت آینه . خدای من ...

به لبم تو آینه خیره شدم . کبود و تا حدودی خون مرده بود ...

امیر ... ببین با لبم چه کردی ؟

بابا همچنان به من نگاه میکرد که گفتم 

- آره کبود شده . میدونین که موقع کار لبمو گاز میگیرم . دیروز اصلا حواسم بهش نبود 

بابا اخمی کرد و گفت 

- من که برات نوشتم امروز میام کمکتو بریم خرید ... 

- برا من ؟ کجا ؟

اخمش بیشتر شد و گفت 

- وقتی اومدم هم رو در اتاقت بود هنوز یادداشتم . میخوای بگی ندیدی ؟ الهامم که بعد من اومد خونه نمیشه بگی اون برداشته 

کل وجودم پر از عصبانیت شد و با اخم گفتم 

- واقعا برا خودم متاسفم که شما اینجوری راجب من فکر میکنین ... من اون یادداشتو ندیدم ... نگفتم بود یا نبود ... حتی اگه تظاهرم میخواستم بکنم به چیزی ... به اطرافتون نگاه کنین ؟ 

اینو گفتمو رفتم سمت یخچال 

در یخچالو باز کردم و گفتم 

- نه تنها خونه رو مرتب کردم ... خرید هم کردم ... پس نه انتظاری داشتم ... نه گلایه ای کردم ... امیدوارم یه روز حقیقتو بفهمین 

اخم بابا بیشتر شد و گفت 

- حقیقت چیه ؟ که همه دروغ میگن و تو راست میگی ؟

دستام ناخداگاه مشت شد و گفتم

- من راجب بقیه نظری ندارم ... اما من دروغی نگفتم ...

بابا جوری نگاهم کرد که انگار همین الانم دارم دروغ میگم . 

به سمت در رفت و یه کارت کوچیکو گذاشت رو اوپن 

بدون نگاه کردن به من گفت



👇👇👇👇👇


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell


Report Page