435

435


#زندگی_بنفش 

#۴۳۵

امیسا با ذوق گفت 

- سلام . خوبی؟

اونا هم هست تکون دادن

به زبون خودشون گفتن سلام 

یه خانم پرستار سریع از پشتم اومد داخل و گفت 

- ای وای چرا اومدین داخل 

امیسا دوئید سمت تخت زکی از بچه ها و گفت

- منم برم 

شرمنده به پرستار گفتم

- ببخشید دخترم اومد تو 

با تعجب نگاهم کرد و گفت

- ببرش بیرون اگه میترسه 

اینبار من نگاهش کرم و گفتم

- از چی بترسه؟ 

امیسا میله تخت گرفت

به من نگاه کرد و گفت 

- برم تو 

بچه ای که اون داخل بود دست امیسارو گرفت و با ذوق یه چیزی گفت

پرستار سرشو نوازش کرد و گفت 

- آره نی نیه 

امیسارو بغل کردم و گفتم

- تو کفش پاته امی . اینجا هم تخت تو نیست که بری تو 

اون بچه دستشو دراز کرد سمت امیسا

 امیسا همهمین کارو کرد دستشو گرفت

نمیدونستم چه کاری درسته 

نمیدونستم خطرناک هست یا نه

هیچوقت با چنین اتفاقی فکر نکرده بودم

پرستار گفت 

- علی بی آزاره . فقط اگه یهو بچه رو دور کنی ازش دلش میشکنه ها

سر تکون دادم و گفتم

- پس کفش امیساررو بیرون‌میارین من بزارمش تو تخت

اونم سر تکون دادو گفش های امیسارو بیرون آورد

امیسارو گذاشتم رو تخت

وایساده هم قد علی بود 

علی خواست بغلش کنه

امیسارو اگه کسی یهو بغل میکرد قاطی میکرد

من اومدم مانع بشم

اما امیسا هم دستشو انداخت دور گردن علی بغلش کرد

هنگ بودم.

نیما اومد تو قاب در 

من اشک و بغضم ناخداگاه راه افتاد 

علی چیزی گفت

امیسا سر کچل علی رو ناز کرد گفت 

- نازی ... نازی ... 

پرستار خندید 

اما اشک من ریخت 

امیسا از علی جدا شد 

تازه دیدم علی هم اشکش ریخته 

به پرستار نگاه کرد یه چیز نامفهوم گفت 

پرستار خندید و گفت

- آره خواهر تو هم الان انقدریه 

انگار چنگ زدن به قلبم

آخه چطور میتونن بچه هاشون رو از خونه بیرون کنن 

چون انقدر بی دفاع و ناتوانن ؟ 

امیسا صورت علی تو دستش گرفت.همون مدل که دستاشو دو طرف صورت من و نیما میزاره و تو چشم هامون نگاه میکنه 

همون مدلی دو صرف صورت علی گذاشت .نگاهش کرد و گفت

- چوب شور میخوای ؟

ناخداگاه همه بلند زدیم زیر خنده 

نیما با خنده گفت

- پدر سوخته 

پرستار گفت براش اسفند دود کنین

سرایدار گفت

- ماشالله چه زبونی داره نیم وجبی

بچه دیگه که رو اون تخت بود سرو صدا کرد 

پرستار گفت 

- کمیل تو هم میخوای ؟

اونم سر تکون داد

امیسا برگشت سمت من و گفت 

- میدی؟

به پرستار نگاه کردم ببینم اجازه میده یا نه 

سر تکون دادو لب زد فقط یکی ؟

کیف تو ماشین بود برای همین گفتم

- میرم از تو کیف امیسا چوب شور بیارم 

اومدم سریع از اتاق بیرون و از ساختمون زدم بیرون 

کیف برداشتم.خواستم برگردم داخل که دیدم سرایدار اومد بیرون و گفت

- خانم یه لحظه میشه صحبت کنیم

Report Page