432

432


#دختری_از_جنس_استاد 

#قسمت_چهارصد_سی_دو



لبخندی زدم و از رو تخت بلند شدم.

سمت بابا رفتم و پروا ازش گرفتم.

گونش رو بوسیدم که پروا بیشتر ذوق کرد.

_قربون دخترم بشم دلم برات تنگ شده بود.

بابا با چشم های براق شده خیره به من و پروا بود.

با دست اشاره کردم به کاناپه و گفتم :

_بشین بابا سرپا وایسادی

_مزاحم نباشم پسرم!؟

_این چه حرفیه بابا شما مراحمی 

بابا با خنده دستی رو شونم زد و گفت :

_خب پس بیا بشین که باهم یه خورده گپ بزنیم.

حدس می زدم می خواد در مورد چی حرف بزنه.

از دیروز منتظر بودم تا ببینم چی میشه و از بابا خبر بگیرم.

از خدا خواسته باشه ای گفتم.

بابا که نشست روی کاناپه منم روبه روش نشستم.

پروا مشغول بازی با دستم شد.

بابا نگاه عمیقی بهم کرد.

از برقی که تو چشم هاش بود فهمیدم که خبرای خوبی داره.

_دیروز با مادرت رفتم پیش حسین.

_خب.

_خب به جملت پسرم 

همه چی رو گفتم نقطه به نقطه.

حتی مرگ پروا رو.

اینکه از پروا بچه دار شدی سینا.

_واکنشش چی بود بابا‌!؟

بابا آهی کشید و‌سری تکون داد :

_ای بابا پسر کدوم پدره که خبر مرگ بچش رو بشنوه و کمرش خم نشه!؟

حسین داغون شد.

شکسته شدن کمرش رو همون موقع دیدم.

با یاد اوری پروا قلبم فشرده شد.

دلم به حالش می سوخت.

_خب اخرش چی گفت!؟

از پروانه!؟

_هیچی گفت باید با پروانه حرف بزنه .

تا ببینه نظرش چیه.

گفت پروانه باید تصمیم اخر رو بگیره.

بعد گفت پروا رو کجا خاک شده‌منم همون که قطعه ای روکه گفتی خاک شده رو بهش گفتم.

پوفی کشیدم.پس هنوز باید استرس رو تحمل می کردم.

می ترسیدم پروانه قبول نکنه 



#صالحه_بانو

Report Page