432

432

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

نیستم.بصبرید:

#پارت_۴۳۰

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


خوشحال بودم چون بالاخره بعد کلی گشت و گذار تونستم تور مورد علاقه ام رو پیدا کنم ...

حتی دلم نمیومد از تنم درش بیارم....

عکسایی که سمیه ازم گرفته بود رو برای یلدا که مدام زنگ میزد و پیگیر بود فرستادم ...اونم به اندازه ی من خوشحال شد و کلی از تورم تعریف کرد....

همونطور که داشتم با یلدا چت میکردم سمیه پرید جلو و واسه خرسوندم خیلی بلند تو صورتم گفت:

-پخخخخخ.......

هیییین بلندی گفتم و چند قدم رفتم عقب و گوشی ای که نزدیک بود شت و پت بشه رو توهوا گرفتم و گفتم:

-بتررررکی به حق تمام پیامبرا و اماما و امامزاده هاااااا...

شروع کرد خندیدن ...دستمو رو قلبم گذاشتم و به توری که پوشیده بود رو نگاه کررمو گفتم:

-این چیه تنت کردی؟

دو طرف تور رو گرفت و بعد چرخی زد و گفت:

-خوشگل شدم....!؟؟ بهم میاد!؟؟؟

-نه خیلیم زشت شدی! عین اینکه یه لباس سفید بکنی تن یه میمون!

نیششو کج کرد و گفت:

-حسود هرگز نیاسود!!! ولی خیلی خوشگل شدم...دیگه فکر کن آمین کنارم باشه چی میشه....اوووف اوووف .بچه مون رو بگو....چی دربیاد.....

شروع کردم خندیدن....چه ازخودش تعریف میکرد.. کمرشو قر داد و گفت:

-زود ازدواج کن یه پسر خوشتیپ مثل ایمان بزا  که میخوان دختر خوشگلنو بهش بدم ....

چپ چپ نگاش کردمو گفتم:

-واسه خودت بریدی و دوختی  تو اولا اصلا ببین کسی تورو میگیره ....

تور جلوی صورتش ردداد بالا و گفت:

-برو باباااا ... من همین حالاش هم خواستگارامو اگه بخوام ردیف کنم از اینجا تا اتوبان نواب طول میکشه صفشون ...

-وای مامانمیناااااا.....


Report Page