432

432


432

آماده بودم یه بوسه داغ دیگه رو شروع کنه 

اما...

چشمکی بهم زدو دستمو گرفت و از اتاق رفتیم بیرون

بیرون از اتاق دوباره اون آدم متفاوت بود

سر زنده

عادی .

بدون خشم و ریلکس

انگار نه انگار دنیا انقدر دردسر ریخته رو سرمون

از همه مهم تر ... بدنمو لمس نمیکرد

فقط دستمو میگرفت

بعد یه صبحانه مفصل راه افتادیم

موزه مورد علاقه سیاوشو دیدیم و بعد هم ناهار سیاوش مجبورم کرد سوشی امتحان کنم

خیلی دوست نداشتم 

اما بهتر از انتظارم بود 

هر کی از بیرون نگاه میکرد ما یه زوج عادی بودیم

خیلی عادی 

فقط شاید تفاوت سنی منو سیاوش کمی به چشم می اومد

اما اونم با تیشرت و شلوار جین سیاوش خیلی کمتر مشخص بود 

فقط هر از گاهی نگاه سیاوشو شکار میکرد که رو لب هامه 

دیگه فکر نمیکردم تو تب بوسیدنمه

حالا میدونستم درونش چه خبره .

هیچوقت اون نگاه اولش تو حیاط اون مهمونی یادم نمیره

اون نگاه داغش به لب هام...

بعد از نهار به سیاوش گفتم

- برمیگردیم هتل ؟

به ساعتش نگاه کردو گفت 

- نه... مستقیم میریم همایش. البته اگه نظرت عوض نشده 

به کل این همایش لعنتی رو فراموش کرده بودم 

اما به روز خودم نیاوردمو گفتم

- تیپم برای همایش مناسبه ؟

یه پالتو مشکی با شلوار جین مشکی تنم بود

سیاوش سری تکون دادو گفت 

- پرفکت ...

خندیدمو گفتم

- هر چیز سیاهی از نظر تو پرفکته

بلند خندیدو گفت

- نه ... مسلما 

با هم بلند شدیم و راه افتادیم

سیاوش ماشین گرفتو آدرسو بهش داد

با توجه به شلوغی خیابون ها و گرونی بیش از حد حمل و نقل شخصی تو چین ازش پرسیدم

- چرا با مترو نمیریم ؟

- مسیرش به وسایل عمومی نمیخوره 

همی گفتم و از پنجره بیرونو خیابون های شلوغو نگاه کردم

که دست سیاوش رو پام نشستو تو گوشم گفت 

- و البته که ... دلمم برای لمست تنگ شده


‍‍ ‌هاج و واج رو تختش نشسته بوم که اومد تو

با تعجب نگام کرد و گفت

 - هنوز نخوابیدی ؟ 

به لباس مجلسیم اشاره کردمو گفتم 

+ لباس راحتی ندارم 

- بنفشه ما نامحرم که نیستیم. صیغه ایم .قراره زنم بشی . در بیار راحت بخواب .

سری به چشمای متعجبم تکون داد و از تو کمدش یه تیشرت و شلوارک خودشو در اورد گرفت سمتم 

- بیا اینارو بپوش .

مردد نگاش کردم .

+ میشه بری بیرون ؟ 

با تکون سر گفت نه اومد پشتم

پارت واقعی زندگی بنفش. این پارت کامل در فایل رمان اینجا هست👇👇

https://t.me/banafshz/60624

پارت واقعی :

‌-چیکار میکنی نیما ....

+ هیچی عزیزم کاریت ندارم 

شلوارکش که پام بودو آروم کشید پایین و خیره پاهای لختم بود.

- نیما ... 

رون پامو دست کشیدو پامو باز کرد 

-نکن نیما تروخدا 

+ کاری نمیکنم انقدر نترس فقط میخوام بمالونم

دستشو گذاشت بین پام . از رو شورتم شروع کرد به مالوندن .

خم شد روم تو گوشم گفت 

- بنفشه مگه قرار نیست زنم بشی ... از چی میترسی ... حالا یا امشب یا شب عقدمون نفسم ...

تا بخوام حرفی بزنم با لباش ساکتم کرد و با وزنش رو تنم نذاشت تکون بخورم . شورتمو درآورد. میدونستم امشب موندنم پیش نیما اشتباهه. دستشو بین پام کشیدو خودشو بین پام جا به جا کرد...

فایل رمان 👇


https://t.me/banafshz/60624

قسمت های بعد فایل هر روز با هشتک #زندگی_بنفش تو کانال قرار میگیره . از دست ندین 🌺

Report Page