432

432


#زندگی_بنفش 

#۴۳۲

نیما برگشت سمت من و گفت

- بریم این طرف انگار کم داره

سر تکون دادراه افتادیم

نیما زنگ زد به وکیل عمه بابا

اونم راهنمایی کرد

بلاخره به سختی رسیدیم

یه کوچه باریک که انتهای کوچه 

خونه عمه بابام بود 

دیوارها قدیمی و کاه گلی بودن

درب خونه اما ریموت دار و کرکره ای بود 

ماشین نمیشد بیرون پارک کرد چون اونوقت دیگه ماشین رد نمیشد

بیرون کوچه پارک کردم‌.

نیما تو ماشین موند

من رفتم زنگ بزنم که بریم داخل

چون وکیل گفته بود اونجا هستن تا در رو برامون باز کنن

از جلو یکی از در ها که رد شدم یه خانم داخل نشسته بود و در رو نیم لا کرده بود

با دیدن من گفت 

- الهی بمیری که اومدی 

هنگ نگاهش کردم

سریع در رو بست 

با خودم گفتم لابد اشتباه گرفتم

زنگ زدم و منتظر موندم

بر خلاف بافت قدیمی خونه آیفون اینجا هم تصویری بود

برام یکم عجیب بود

اینجا چرا انقدر مدرنه

عمه بابام که میگفتن اینجا زندگی نمیکرد 

دوباده زنگ زدم 

یه نفر بلاخره جواب داد

- اومدن بابا آروم

ابروهام بازم بالا پرید

چرا اینجا انقدر بی ادبن

آیفون گذاشت

اما در باز نکرد

خواستم دوباره زنگ بزنم که

در کوچیک خونه باز شد و یه مرد مسن و نسبتا خمیدا نگاهم کرد

با تردید گفتم

- خونه اسدالهی اینجاست ؟

سر تکون داد و گفت

- آره . بیا تو 

سریع گفتم

- همسر و دخترم تو ماشینن. نمیشد بیام تو کوچه پارک کنمبا انزجار نگاهم کردو گفت

- بچه هم داری؟

هنگ نگاهش کردم و گفتم

- چرا اینجوری نگاه میکنین؟

نگاهشو از من گرفت 

دکمه پشت در رو زد و گفت 

- برو ماشین رو بیار داخل 

منم با اخم نگاهش کردم و چیزی نگفتم

از خونه رفتم بیرون

باید هرچه سریع تر اینارو بیرون کنم

چقدر بی ادبن

برگشتم پیش نیما و سوار شدم

نیما گفت

- چه خبره اونجا؟

- نمیدونم واقعا . سرایدارش انقدر بی ادب بود نزدیک بود منو بخوره 

نیما اخمش تو هم رفت و گفت

- یعنی چی؟

وارد کوچه شدمو رفتم سمت در پارکینگی و گفتم 

- الان میبینیش 

اما همین لحظه که رسیدم به در ...

در شروع به پائین اومدن کرد

💜💜

سلام خوشگلا. رمان جدید ساحل میخونین؟ خیلی باحاله . البته صحنه های 🔞🔞🔞 زیاد داره فقط بالای ۱۸ سال بخونن.

صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌

متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش 

نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت

- گزارش جلسه رو آوردی؟

سر تکون دادم و به سمتش رفتم

هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد

برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست

جا خوردم 

به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت

- میشنوم

با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون دادو برد در حالی که حرفمو تائید میکرد دستشو برد زیر دامنم .

ادامه در پارت ۱۱ و موجود در کانال رمان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر 

رابطه ای هات و ممنوعه 

با هشتک #رئیس تو کانال بخونید 👇👇


https://t.me/holo_tel/5487


https://t.me/holo_tel/5487

Report Page