#43
در واحدش و زدم که بعد دو دقیقه در و باز کرد نگاهی کوتاه بهم انداخت کنارش زدم و وارد خونه شدم..دربسته شد و صدای چرخش کلید به گوشم رسید سمتش برگشتم و مشکوک نگاهش کردم و گفتم:چرا در و قفل میکنی؟
متفکر نگاهم کرد و گفت:همینطوری.. برو بشین ناهار روی میزه
سری تکون دادم و سمت پذیرایی خونش راه افتادم..
نگاهمو به لباس کاراش که روی کاناپه ولو شده بود انداختم و گفتم:شغلت چیه تو؟
سمت اشپزخونه رفت تو همون حال گفت:به تو چه..
نیشخندی بهش زدم و با حرص گفتم:راستـی هامون؟
نیم نگاهی نثارم کرد و ظرفی از کابینت در اورد و گفت:چیه؟
لبمو به دندون گرفتم و گفتم:تو پریود هم نمیشی؟
دستش از کار افتاد..
سمتم برگشت و با چشمای ریز شده ای نگاهم کرد و گفت:ادم باش سودا..میدونی بخوام ، حساب این طعنتو بد ازت میگیرم پس وادارم نکن
مسالمت امیز نگاهش کردم و سمت اشپزخونه رفتم پشت صندلی های میز ناهار خوری نشستم و گفتم:خب.. چرا عصبی میشی
بی توجه بهم ..سیگاری روشن کرد و کوبیدرو توی دیسی گذاشت..
با جدیت گفت:بااین جک و جنده ها چیه تو میپری ؟
مستقیم نگاهش کردم و رک گفتم:به تو ربطی نداره
پشت میز نشست و با جدیت گفت:اتفاقا خواستم دوستتو خوب بشناسی که به من امار نده..ولی خوبیش اینه مثل تو کیر دوست نیست
عصبی نگاهش کردم از جام بلند شدم و گفتم:من میرم خونم..حوصله ی شر و ورای بی سر و ته تورو ندارم..
مشتشو محکم کوبید روی میز که از جا پریدم:بتمرگ سرجات..بار اخرت باشه زبونت دراز میشه
برو بابایی نثارش کردم و سمت در خونه رفتم .. با پوزخند دستگیره در و پایین کشیدم که .. با در قفل مواجه شدم
با خشم سمتش برگشتم که با اسودگی تکیه داده بود به ستون و نگاهم می کرد.. غریدم: در و باز کن میخوام برم
بی تفاوت پشت بهم کرد و سمت اشپزخونه رفت توهمون حالت گفت:فکر رفتن از خونه ی من و رفتن به پارتی و از سرت بیرون کن. تا صبح مهمون منی...
نقطه جوشم به پایان رسید .. فریاد زدم:بی پدررر در و باز کن میخوام برم .. د اخه عقده ایه مادر سگ چرا کونت میخاره هان؟
مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا