43

43


ناخواسته اشاره غیر مستقیمی به گذشته و روابطش کرده بودم امابااین حال از حرفی که زدم راضی بودم

چیزی نگفت و به راهش ادامه داد 

-....ازخیابون کناری برگردیم؟

+...باشه 


بااینکه خستع شده بودم وپاهام درد میکرد امادلم نمیخواست تموم شه 

به دستای گره خوردمون نگاه کردم من کی اینقدر پردل و جرعت شدم که حتی بدون اینکه بپرسم کجامیریم با کسی بیام بیرون حتی باهاش دست تودست قدم بزنم!


گوشیم توی جیبم لرزیدو زنگ خورد به صفحه نگاه کردم شماره مامان بود 

-...کیه؟

+...مامانمه

-...خب جواب بده 

+...جواب بدم میفهمه که بیرونم

-...خب بفهمه

+...دوست نداره این ساعت بیرون باشم

-...بگواومدیم نونوایی نون بخرم

+....نمیشه میگه چراهوا روشن بود نرفتی!


انقدرباامیر کل کل کردم تاقطع شدمیدونستم اگه جواب ندم چقدنگران میشه چنددقیقه بیشتر نگذشته بود که دوبارع زنگ زد 

+....امیر حرف نزنیا میخوام جواب بدم 



خداروشکرماشین ردنمیسد تاصداشونو بشنوت صدامو صاف کردم و جواب دادم

+...الومامان

-...سلام عزیزم کجابودی جواب ندادی؟

+....گوشیم توحیاط بود تارسیدم جواب بدم قطع شد 

-...خوبی دخترم؟چیزی لازم نداری؟

+...نه ممنون خداروشکر خوبم

-....جایی نرفتی ؟

+...چیزه نه خوابگاه بودم یعنی خوابگاه هستم 

-...باشه من برم مواظب خودت باش میبوسمت 

+...منم همینطور سلام برسون فعلا


نفسمو بیرون دادم و چک کردم ببینم قطع شدع یانه!

+...چراانقدر میترسی از مامانت؟

-...نمیترسم ...فقط دوس ندارم نگرانش کنم 

+...اینم حرفیه 


کم کم داشتیم میرسیدیم کاش مامان زنگ نزده بود و دستامون ازهم جدانشده بود رسیدیم به ماشین سوارشدیم و حرکت کردیم به سمت خوابگاه


سرکوچه نگه داشت 

+...خداخافظ

-...بسلامت خوشگله 

لبخندی زدم و درو باز کردم 

-...زود برو جوجه کوچه تاریکه برگشتمو بهش نگاه کردم حتی چشمای مشکیشم تواون تاریکی برق داشت


+...خداخافظ

-...بسلامت خوشگله 

لبخندی زدم و درو باز کردم 

-...زود برو جوجه کوچه تاریکه

 برگشتمو بهش نگاه کردم حتی چشمای مشکیشم تواون تاریکی برق داشت

یه حسی داشتم حسی که حتی برای خودمم نمیتونستم توضیحش بدم 


فقط تونستم اون حجم احساسو با یه لبخند بهش نشون بدم و پیاده شم

بادو کوچه روطی کردم و وارد خوابگاه شدم لباسامو عوض کردم و یه دوش اب گرم گرفتم تااستخونای یخ زدم حالشون جابیاد


حوله رو دور موهام پیچیدم وکنار بخاری نشستم گوشیم رو برداشتم و چک کردم تهه دلم دوس داشتم اللن یه زنگ یا پیام ازامیر داشته باشم

هرچقدر منتظر موندم خبری ازش نشد گوشیو گذاشتم کنار و قفسه وسایلامو مرتب کردم و وسایل اضافی رو ریختم دور 


اتاقو جارو کردم و دوباره برگشتم سروقت گوشیم قفلشو باز کردم و بلافاصله اسم امیر بالای صفحه گوشیم اومد


قبل ازاینکه پیامشو باز کنم اسمشوویرایش کردم و نوشتم "...my savior... "بایه قلب آبی کنارش 


پیامشو باز کردم نوشته بود 

-..."...چیکارمیکنی؟..."

+..."...حمام بودم موهامو خشک میکنم..."

-...."...یه عکس بده ببینمت بدون میکاپ چطوری هستی؟..."


باچشمای گرد داشتم به متن پیام نگاه میکردم!

+..."...یجوری نوشتی انگار هفت قلم آرایش میکنم باهات میام بیرون..."

-..."از کجا معلوم شاید کرده باشی شمادخترا که یجوری ارایش میکنید ماپسرا نمیفهمیم ..."

+...."....هرطوردوست داری فکر کن ..."

-..."...ببین کم آوردی !همینه دیگه ..."


بچه پررویی نثار روحش کردم و دیگه بهش جواب ندادم 

درسته که خیلی بهش مدیون بودم ولی منم اصول اخلاقی خودمو داشتم نیم ساعتی بود دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم 


صدای پیامم دوبارع اومد

-..."جوجه قهر نکن شوخی کردم توهمه جوره خوشگلی ..."


از حرفش تودلم انگار یه دسته پروانه ازاد کردن واقعا چراانقدر خوب بود !

یاشایدم من فقط خوبیاشو میدیدم !

خبری از آرش نبودو زندگی داشت اون روی ارامش بخششو بهم نشون میداد شایدم این آرامش قبل از طوفان بود !هرچی که بود قلبم این لحظه خیلی آروم بود

Report Page