زندگی اجتماعی، روسپی

زندگی اجتماعی، روسپی


عکس از کلود کوهن

زندگی اجتماعی

خانواده اجتماعی بسته نیست، بلکه با سایر سلول‌های اجتماعی رابطه برقرار می‌کند. کانون خانواده اندرونِ محدود به زوجیت نیست، بلکه مُبین سطح زندگی، ثروت و سلیقه هم هست و باید به نمایش گذاشته شود. زن، حکم‌ران و سمبل خلوص و تجسم‌بخش زوج است. مرد تولیدکننده و شهروندی است که بر اساس تقسیم کارِ ایجاد شده به اجتماع پیوند خورده است. زوجْ شخصی اجتماعی است که خانواده، طبقه، محیط و نژادش را تعریف می‌کند و به گروه‌هایی از نظر اجتماعی مشابه مربوط است. زن فرصت‌هایی در مهمانی‌ها و پذیرایی‌ها دارد تا با گروه‌هایی که می‌کوشند در سلسه‌مراتب اجتماعی شأنی برای خود حفظ کنند و نسبت به برخی دیگر برای خود برتری بدست آورند، روابط بی‌ارزش و بی‌اهمیتی را برقرار کند. خوشوقتی زن در نمایش خود است، بنابراین آراستگی و آرایش زن به نارسیسیسم او واقعیت می‌بخشد و هم شأن و شایستگیِ اجتماعی او را آشکار می‌کند.

زن در آرایش با نشان دادنِ اینکه به خود مشغول است، به هستیِ خود موجودیت می‌بخشد و از طرفی با کارهای خانگی، خانواده را به خود اختصاص می‌دهد، آنوقت گویی «منِ» خود را شخصاً برگزیده و خلق کرده است. او عادت‌هایی را فرا می‌گیرد و بدین نحو هر روز با تصویر خودش بیگانه می‌شود؛ زیرا او با آرایش به شئ اروتیکی بدل می‌گردد که باید به نمایش دربیاید. زن با آرایش سعی می‌کند در پیوند با طبیعت قرار گیرد و از آن تصنعی را به عاریت بگیرد. آرایش نشان‌دهنده موقعیت اجتماعی‌ است: زن فاحشه، زن کشیش، زن هم‌جنس‌گرا، زن فردیت‌گرا و متهور؛ تابعیت از نظم مستقر تحت عنوان نشان دادن ویژگی‌های شهوانی و برقراری تعادل میان حجب و حیا و زنانگی از چیزهایی است که به باور زنان بدل شده است.

تصنع مثل هنر، امری خیالی است و زن که شئ است با نحوه آرایش و لباسش گویی ارزش ذاتی‌اش را تغییر می‌دهد. او با به عاریت گرفتنِ تصنع گاهی وارد عالم اوهام می‌شود و با آراستن خودش دست به خیال‌پردازی می‌زند و خود را در اشیای زینتی وامی‌نهد و از این طریق استقراریافته جلوه می‌کند و «منِ» خویش را به خود می‌بخشد. هر چقدر هم بگوید برای خودش آرایش می‌کند، باز هم در این نگاهِ نارسیسیتیک، نوعی نگاه دیگری دخیل است؛ چون او همیشه متوجه نگاه غایب و خواهان شاهدانی است که داوری‌اش می‌کنند.

پس آرایش زن را به نوعی بردگی می‌کشاند که باید تاوانش را بپردازد. از طرفی زن باید از زبیایی خود مراقبت کند و هراس از انحطاط برای او هراس از زندگی را به ارمغان می‌آورد، حتی منجر می‌شود او علیه خود، زمان و هر لذتی بشورد و به دشمن خود و مخالف دیگری بدل گردد.

در ازدواج اما زندگیِ اروتیک با ارزش اجتماعی کماکان پیوند داده نمی‌شود؛ چون همسر مانعی بر سر این راه قرار می‌گیرد. به گفته دوبووار زن برای برانگیختن حس حسادت زنان دیگر لباس می‌پوشد؛ این امر نشانه موفقیت است. او برای اینکار به دور باطل دیدوبازدیدها و معاشرت‌هایی فرو می‌افتد که هیچ ارزش و اهمیتی ندارند اما زن از اینکه آفریننده این خوشی‌ها باشد و مورد توجه و ستایش قرار بگیرد، لذت می‌برد.

در این میان دوستی‌هایِ زنانه‌ای شکل می‌گیرد که شبیه به نوعی همدستی است: ارتباطی که نه از جنس روابط فردی یا شخصیِ مردان، که در عمومیت سرنوشت محتوم زنان شکل می‌گیرد؛ ضددنیایی مردانه که برای تحقیر یا انکار تسلط مردان به وجود می‌آید.

در این دنیای زنانه، عقایدی ردوبدل نمی‌شود و فقط مبتنی بر سنتِ شفاهی توصیه‌ها، رازها و دستورالعمل‌هاست. زنان طبق قانون بینابینی که در آن مجبورند دست به خلاقیت بزنند، بر مبنای اصول اخلاقیِ خودشان رفتار دوستان را تفسیر و نقد می‌کنند. روابط آنان حقیقی و واقعی است و در آن خبری از وانمود و نمایش دروغین در دنیای مردانه نیست. دوبووار این امر را برآمده از تمایلی هم‌جنس‌خواهانه می‌داند که در تمام دختران وجود دارد و در نهایت به تعالی نمی‌رسد، زیرا زنان در نهایت به ارزش‌های دنیای مردانه توجه دارند و می‌خواهند آن را نصیب خود کنند.

از آنجایی‌که روابط آنها بر مبنای فردیت بنا نشده است و بطور مستقیم در عمومیت به تجربه درآمده است، پس عامل مخالفتی بدان وارد می‌شود؛ از همین رهگذر همانطور که زنان خود را همانند هم می‌کنند، در عین حال هر کدام دیگری را مورد تردید قرار می‌دهد؛ مثل رابطه خانم خانه و خدمتکار؛ روابط صمیمانه/رقابت خصمانه.

این رابطه‌ای است مبتنی بر صمیمیت و در نهایت رقابت که زنِ خانه می‌خواهد ارزش‌ها را نصیب خود کند تا خود را غیرقابل جایگزین و یگانه نشان دهد. بنابراین زن به زنان دیگری که در زندگی او نقشی ایفا می‌کنند، حسادت می‌ورزد.

«هر زنی به همان نسبت که برای شناساندن ارزش‌های فردی خود هیچ‌گونه وسیله‌ای نداشته، میل دارد حاکم بر امور باشد» اما این رقابت بر سر غیرقابل جایگزین بودن، به خصوص خود را در زمینه عشق و دلربایی نشان می‌دهد. هر زن در دیگری دشمنی می‌یابد و این رقابت‌ها در تمام طول مدت زن چون آرمانِ زن ارزشیابی مطلق است، می‌خواهد هاله افتخارِ دور سر زن دیگری را برباید. او بابت عشق خود احساس خطر می‌کند و به دنبال یگانگی است. بنابراین دوستی و صمیمیت دو زن هر چه بیشتر باشد، ثنویت آن خطرناک‌تر می‌شود: دوست/ محرم خائن. از همین روست که اساساً چندوجهی بودن احساس زنان به آنها اجازه نمی‌دهد تا به احساس متقابل هم اعتماد کنند؛ چون سایه‌ی مردِ محبوب سنگینی می‌کند. مرد همیشه بین زنان حضور دارد. بنابراین اگرچه زن‌ها رفقای اسارتند ولی در نهایت انتظار مردی را می‌کشند تا آنها را از بند رها سازد.


زندگی اجتماعی بعد از ازدواج

دنیای درخشان بعد از ازدواج حفظ می‌شود ولی شوهر اعتبارش را از دست می‌دهد. او اگرچه سرمنشاء تعالی، اقتدار، نگاه، طعمه و لذت باقی می‌ماند ولی راضی‌کننده نیست.

زن نیاز به راهنما دارد؛ چون طبق گفته‌ی میشله: زن از کودکی مستقل بار نیامده است. در جامعه دو دسته از مردان هستند که به واسطه حرفه‌شان راهنمای زنان هستند: کشیش و پزشک. پزشکان اغلب مورد توجه زنانی هستند که سودای شهوت دارند و نشان دادن بدن برای آنها با لذت، احترام و امنیت توامان است. اما زنان به اینها بسنده نمی‌کنند و علاوه بر پشتیبانیِ معنوی، هیجانِ رمانتیک مثل فانتزیِ قهرمان خیالی، اغوا کردن مردانی بیش از شوهر و گرفتنِ نگاه تاییدآمیز از آنها یا معشوق را طلب می‌کنند.

چون شوهر دیگر موفق به زنده کردن تصویر زن نمی‌شود، زن به چشم‌های پر از رازی نیاز می‌یابد تا او را دوباره کشف کند و ضمیر صاحب سلطه او را بیدار کند. «گویی زن قابل دوست داشتن نیست، مگر اینکه به او میل کنند». «زن حتی اگر از ازدواجش راضی باشد، در کنار مردان دیگر در جستجوی ارضای خودپسندیِ خود است». با تأیید ارزش از جانب مردان، زن که کانون خانواده را استقرار می‌بخشد، تصور می‌کند مردی را به تسخیر در آورده است و در عین حال مردان دیگر را نیز افسون می‌کند.

آدلر می‌گوید زن نهایتا به خاطر بغض و عناد به شوهرش خیانت می‌کند و با خود می‌گوید: «او تنها مرد نیست، مردان دیگری هم هستند، من برده‌اش نیستم...» شوهر مورد اهانت قرار گرفته برای زن دارای اهمیت بسیار اساسی است. او همچون دختری که علیه فرمانبرداری از مادر طغیان می‌کند، از معشوق استفاده می‌کند تا او را از ملال زندگی روزمره و ازدواج برهاند. اما دوبوار می‌گوید مسأله زن بیش از عناد، سرخوردگی‌ست که او را به آغوش معشوق می‌کشاند. زن در ازدواج با طعم شهوت و شادی‌هایی که انتظارش را می‌کشد روبه‌رو نمی‌شود، عشق دریافت نمی‌کند و ازدواج با محروم کردن او از ارضاهای شهوانی و گرفتن آزادی‌اش، او را به سوی زناکاری سوق می‌دهد. مونتنی می‌گوید: «از کودکی آنها را برای اقدامات عاشقانه تربیت می‌کنیم ولی در نهایت با چنین چیزی روبه‌رو نمی‌شوند و دیوانگی‌ست که بخواهیم بر احساس شدید و طبیعی در وجود زنان، لگام بزنیم». همچنین انگلس بیان می‌دارد:« تک‌همسری دو چهره‌ی مشخص اجتماعی دارد؛ فاسق و شوهر مورد خیانت قرار گرفته».

حس کنجکاوی زن با شروع هماغوشی برانگیخته می‌شود ولی لزوماً شوهر نمی‌تواند آن را فرونشاند و او درصدد برمی‌آید این آموزش‌ها را در بستر افراد دیگری به کمال برساند.

دوبووار از ادبیات بورژوایی که در دفاع از ارزش شوهر نسبت به رقیب، دادِ سخن سر می‌دهد و به معشوق ارجحیت می‌بخشد، انتقاد می‌کند. او می‌گوید مهم این است که ببینیم مرد در نگاه زن معرف چیست. شوهر برای زن نفرت‌انگیز است. زیرا شوهر وظیفه‌ی آشناکننده را بر عهده دارد. توقع متضاد دختر باکره که فکر می‌کند همزمان مورد تجاوز و احترام قرار گرفته است، مرد را به عدم موفقیت محکوم می‌کند و زن را در آغوش شوهرْ برای همیشه سردمزاج باقی می‌گذارد. معشوق بر حسب نیاز و نه اطاعت از قانون و بر حسب انتخاب آزادنه، ولی محدود زن حضور دارد؛ نه همچون شوهر که برایش انتخاب شده است:« شوهر اجبار است و معشوق تجمل.» زن به دلیل فاصله با معشوق و عدم روزمرگی، می‌خواهد که توسط معشوق هر بار خود را از نو بیابد، از خود جدا شود، متحیر شود، شگفت‌زده شود، به دریچه ثروت گشوده شود. گاهی این حس بعد از تمام شدن رابطه، به صورت نوعی مالیخولیا در زن باقی می‌ماند، گاهی معشوق متضاد با شوهر انتخاب می‌شود و گاهی هم زن درگیر ملال و تکرار می‌شود و مرد دیگری را در سرمی‌پروراند.

از طرفی در جوامع پدرسالار، خیانت‌های زناشویی ادامه می‌یابد و زناکاری بسته به عادت و موقعیت‌ها ویژگی متفاوتی می‌یابد. درست است که در جوامع بزرگتر زنان آزادی جنسی کسب کرده‌اند، ولی لزوماً زندگی زناشویی را با ارضاهای شهوانی آشتی نمی‌دهند. چون ازدواج متضمن عشق جسمانی نیست و این دو از هم جداست. احتیاط و ریا و تزویرْ زنِ زناکار را نهایتاً به پستی می‌کشاند. صداقت و آزادی نقص‌های ازدواج را منسوخ می‌کند.


هیچ چیز نامطمئن‌تر از این نیست که گفته می‌شود در طبیعت زن و مرد تفاوت هست و قضیه در رابطه با

مردان فرق می‌کند و زن نیاز جنسی کمتری دارد؛ زن‌های واپس زده؛ همسران جیغ جیغو، مادران سادیک و خانه‌دارهای مجنون افرادی بدبخت و خطرناکند. پس بهرحال اگر میل‌های زنان نادرتر هم باشند، دلیلی ندارد ارضای آنها امری پوچ به نظر برسد.

«مجموعه موفقیت‌هایِ شهوانی مرد و زن به گونه‌ای که سنت و جامعه کنونی آن را تعریف می‌کنند، این تفاوت را پدید می‌آورند. هنوز هم عمل جنسی خدمتی از جانب زن به مرد است و مرد کماکان ارباب زن است.

اگر زن حضور مردان دیگر را در زندگی‌اش بپذیرد، برعکس در هماغوشی به شئ و طعمه بدل می‌شود و به نظرِ شوهر می‌رسد که از او ربوده شده است و دیگر متعلق به او نیست. واقع امر این است که زن در بستر، خود را حس می‌کند، خود را می‌خواهد و در نتیجه تحت تسلط قرار می‌گیرد، ولی وقتی زن به علت اعتبار مردانه، گرایش دارد که از شوهرش که تجسم‌بخشِ تمام مردان است، تقلید کند، مرد از اینکه این افکار بیگانه را از دهان آشنایی بشنود، به غیظ می‌آید و فکر می‌کند مورد تجاوز قرار گرفته است. بنابراین تا زمانی که زن خود را برده بداند، خیانتش از بی‌وفایی مرد، او را بیشتر از شوهر جدا می‌کند.

در این نگاهِ برتری‌جویانه، زن به این ترتیب خود را نسبت به همسر قانونیِ معشوق برتر حس می‌کند و معشوق حس می‌کند همسرِ زن را بازی می‌دهد و زن اگر تمامیت خود را حفظ کند، می‌ترسد شوهر در نگاه معشوق رسوا شده باشد. حتی مالرو در «وضع بشری» زوجی را نشان می‌دهد که با هم پیمان آزادیِ متقابل بسته‌اند، ولی مرد از فکر اینکه معشوقه را تصاحب کرده باشند، رنج می‌برد.

جامعه زن آزاد و سهل‌الوصول را با هم اشتباه می‌گیرد. حتی معشوق، آزادی خودش را نمی‌پذیرد و ترجیح می‌دهد فکر کند معشوقه تسلیم شده و از راه به در شده است.


برای زن دشوار است که تا وقتی برابری جنسیتی به رسمیت شناخته نشده و واقعاً تحقق نیافته باشد، مانند مرد برابر عمل کند. بنابراین زناکاری، صمیمیت و زندگی اجتماعی در زندگی زناشویی فقط تفریح است و تحمل اجبارها را راحت می‌کند، ولی بطور رسمی اجازه نمی‌دهد زن سرنوشت خود را به دست بگیرد.


روسپی

چرایی فحشا

دوبووار معتقد است قرینه مستقیم ازدواج، فحشا است. 

پدران کلیسایی می‌گفتند برای حفظ سلامت قصرها فاضلاب‌هایی لازم است. مندویل می‌گوید: «مسلم است که قربانی کردن گروهی از زنان برای حفظ گروه دیگر و پیشگیری از کثافتی که طبیعت نفرت‌انگیزی دارد، امری ضروری به شمار می‌رود.»

عمل جنسی برای همسران و تن‌فروشان نوعی «خدمت» است که مدت و نرخ آن تفاوت می‌کند. همسر مورد ستم است اما در مقام انسانی محترم شمرده می‌شود و این احترام رفته‌رفته، به طور جدی مانع ستم‌کاری می‌شود. فاحشه حتی از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست و تمام چهره‌های بردگی زنانه در او خلاصه می‌شود.


عوامل روی آوردن زنان به تن‌فروشی

*ژنتیک و سرنوشت: لومبروزو فاحشگان و جانیان را در کنار هم می‌گذارد و آنان را افرادی فاسد تشخیص می‌دهد. دوبووار این مسئله را رد می‌کند.

*فقر و بیکاری: پاران-دوشاتله: «از تمامی علت‌های فحشا، هیچ کدام به اندازه بیکاری و فقر که نتیجه اجتناب‌ناپذیر دستمزدهای نابسنده است، نمی‌تواند فعال باشد.»

در وضعیت فقر دو عامل تشدیدکننده وجود دارد: بیماری و تولد فرزند. این دو عامل تعادل وضعیت اقتصادی را بر هم می‌زند.

*مهاجرت: اغلب اوقات روسپیان افرادی از خانمان جدا افتاده‌اند. ٨٠ درصد از روسپیان پاریس از شهرستان‌ها یا روستاها می‌آیند. نزدیکی به خانواده و نگرانی بابت شهرت خانوادگی، مانع از آن می‌شود که زن به حرفه‌ای که عموماً بی‌آبرویی در نظر گرفته می‌شود، تن در دهد؛ اما وقتی در شهری بزرگ گم شده باشد و دیگر جزیی از جامعه نباشد، فکر انتزاعیِ «اخلاقی بودن» هیچ‌گونه مانعی در برابرش قرار نمی‌دهد.

*جنگ: دوبووار معتقد است جنگ و بحران‌های پس از آن عامل تشدیدکننده هستند و عامل مستقلی نیستند.


روسپی

اغلب اوقات زنان تن‌فروشی را فقط به مثابه وسیله‌ای موقت برای افزایش درآمدهای خود در نظر می‌گیرند.

روسپی خود را با زن‌ها نیز تسکین می‌دهد؛ شمار بسیاری از آنها همجنسگرا هستند. دیدیم که غالباً در اصل و منشأ حرفه آنها یک ماجرای همجنسگرایانه وجود داشته است.

نظر به اینکه روابط روسپی با نیمی از جامعه بشری دارای سرشت اقتصادی است و اجتماع با آنها مانند افراد نجس رفتار می‌کند، آنها با یکدیگر همبستگی شدید دارند؛ برایشان اتفاق می‌افتد که رقیب هم شوند، نسبت به هم حسادت ورزند، به هم اهانت کنند، یکدیگر را بزنند، اما عمیقاً به هم نیاز دارند تا «ضد‌دنیایی» بنا کنند که در آن شایستگی انسانی خود را بازیابند. 

روابط روسپی با مشتریانش جز در مواردی که دلبستگی در کار باشد، بدون حرارت و احساس است. در میان هم‌آغوشی‌هایی که می‌پذیرد، بسیاری او را خوار می‌کنند؛ طغیان وی بر خودپسندی مردانه با سرد مزاجی‌اش بیان می‌شود. اتفاق می‌افتد که روسپی از یکی از مشتری‌هایش که مورد علاقه‌اش باشد، پول نگیرد و گهگاه به این مشتری، اگر در مضیقه باشد، کمک هم بکند.

اغلب مشتری‌ها دارای انحراف‌هایی هستند و فانتزی‌های جنسی خود را با تن‌فروشان تحقق می‌بخشند. برخی از روسپیان در فانتزی تخصص می‌یابند، زیرا پول بیشتری عایدشان می‌شود.

هیچ مردی ارباب آنها نیست اما آنها مبرم‌ترین نیازها را به مرد دارند. آنها اگر میل مرد را از دست دهند، تمام وسایل وجودی‌شان را از دست می‌دهند. تازه‌کارها می‌دانند تمام آینده‌شان در دست مردان است. حتی ستاره سینما، وقتی از حمایت مردان محروم شود شاهد رنگ باختن اعتبارش خواهد بود. 


روسپی متشخص

دوبووار از اصطلاح «روسپی متشخص» برای نمایاندن تمام زن‌هایی استفاده می‌کند که نه تنها با پیکر، بلکه با تمامی شخصیت خود، همچون سرمایه‌ای خاصِ بهره‌برداری رفتار می‌کند. پرده از کار دنیا نمی‌گیرد و هیچگونه راهی به روی تعالی بشری نمی‌گشاید. تنها فعالیت او نمایاندن آرا و عقاید دیگران است. آخرین تجسم روسپی متشخص ستاره سینما است. 

نظر به اینکه زیبایی و شهرت به نحو دوپهلویی با هم پیوند برقرار می‌کنند، بین فحشا و هنر، گذرگاه مبهمی وجود دارد. روسپی متشخص بیش از هر زن دیگری بت، منبع الهام و الهه شعر است؛ نقاشان و پیکرتراشان می‌خواهند او را مدل قرار دهند و مرد روشنفکر در وجود او به اکتشاف گنجینه‌های «ادراک» زنانه می‌پردازد.

مردِ حامی روسپی متشخص که وی شهرت، ثروت و افتخارش را به وسیله او به دست آورده، درباره رنگ مو، وزن، خطوط اندام و تیپ او تصمیم می‌گیرد؛ رژیم‌ها، تمرین‌ها و بزک‌ها، بیگاری روزمره‌اند. تمامی اینها برای برآورده کردن خواست علاقمندانش است. وابستگی وی جنبه درونی پیدا می‌کند. با ارزش‌ها آشنا نمی‌شود و «دنیای زیبا» را می‌پرستد. سراسر زندگی‌اش نمایشی بیش نیست؛ حرف‌ها و اشاره‌هایش نه به بیان افکارش بلکه به تأثیرگذاری اختصاص یافته و از آنجا که در پی «تشخص یافتن» است، پیشاپیش مخاصم تمام زنانی است که مانند او چشم طمع به مقام ممتازی دوخته‌اند.


سهم زنان از این معامله

تحقیقات دکتر بیزار نشان می‌دهد:

*روسپیان سطح پایین؛

٧۵% مبتلا به سفلیس می‌شوند.

٢۵% آنها در اثر ابتلا به سوزاک می‌بایست تحت عمل جراحی قرار گیرند.

۵% مبتلا به سل هستند.

۶٠% الکلی یا معتاد به مواد مخدر می‌شوند.

۴٠% پیش از رسیدن به چهل سالگی می‌میرند.

باید افزود که به رغم احتیاط‌ها، گاهی برایشان پیش می‌آید که حامله شوند و عموماً در شرایط بدی عمل می‌شوند.

سرمایه لازم اولیه آغاز به کار از طرف حامی یا واسطه‌ای که در مورد زن حق و حقوقی کسب کرده، فراهم آمده است و قسمت اعظم درآمدهای زن را هم او کسب می‌کند و در نتیجه زن موفق به رهانیدن خود نمی‌شود. 


*روسپی متشخص؛

در قبال عرضه پیکر و تمامی شخصیت خود به حامی و علاقه‌مندانش ثروت، شهرت و افتخاری متزلزل به دست می‌آورد و در صورتیکه اربابان روزی از او بیزار شوند، تمامی این دستاوردها از بین می‌رود.

Report Page