43
#نگاریسم #۴۳
اصلا نمیدونستم چکار کنم و چی بگم
فقط لب زدم
- دائیم!
برگشتم سمت کیوان
ریلکس و آروم بود
حتی حس کردم چشم هاش خوشحال شد .
سریع تر از دائی از ماشین پیاده شد
دائی با همون عصبانیت پیاده شد
رفتن سمت هم
کیوان ریلکس دستشو برد جلو
دست دادن و من پیاده شدم
کادو گذاشتم تو ماشین خجالت میکشیدم با خودم ببرمش
کیوان به دایی گفت
- کیوان افتخاری هستم ، استاد دانشگان نگار خانم. یه بسته پیشم داشت آوردم الان.
دائی یکم چشم هاش آروم شد
خواستم نفس راحت بکشم که اسمی از خواستگاری نیاورد که کیوان گفت
- با اجازتون از خواهرتون اجازه خواستگاری خواستم از نگار خانم .
بعد به من نگاه کرد
من فقط خشک بودم
دائی با ابرو بالا پریده نگاهم کرد و لب زد
- برو بالا
خواستم برم که کیوان گفت
- بسته رو فراموش نکنی نگار .
لعنتی
سریع برگشتم. پاکتو برداشتم
تشکر کردمو تقریبا دوئیدم بالا
تا رسیدم مامان گفت
- چی شده؟
- دائی پائین مارو دید
دیگه هیچی نگفتمو دوئیدم تو اتاق
پاکتو گذاشتم تو کمدم و نشستم.
قبافه ام رو فقط
ترسیده.
رنگ پریده .
بدون آرایش و کاملا ساده.
اونوقت از اون ماشین پیاده شدم
شک ندارم دائی میفهمه کیوان یه عیب و ایرادی داره.
عذاب وجدان گرفتم رو کیوان عیب و ایراد گذاشتم
چون واقعا شاید دست خودش نبود این مسائل
صدای در اومد
دائی اومد تو و سریع با صدای عصبانی گفت
- نگار کجاست ؟
مامان آروم گفت
- تو اتاقه . کسی در جریان نیست
دائی با پوزخند گفت
- بله بله درجریانم کسی خبر نداره از شاهکارتون .
دایی اومد تو اتاق و با خجالت نگاهش کردم که گفت
- شما مادر و دختر چتونه؟
اون از مادرت که چشمشو بست با قلبش فقط تصمیم گرفت
با تاسف برا مامان سر تکون دادو در حالی که میومد کامل تو اتاقم گفت
- اینم از تو که قلبتو بستی فقط با چشمت تصمیم میگیری!
کنار پنجره ایستاد
مامان گفت
- چی میگی شهرام ؟
اما دائی پرید وسط حرف مامان رو به من گفت
- پولداره؟ باشه! خوشتیپه؟!باشه! جایگاه اجتماعی داره؟! باشه!!! اما نگار تو چیت کمه که بری زن یا مرد چهل ساله بشی؟
مامان سریع گفت
- ۳۶ سالشه
دائی با اخم برگشت سمت مامان... آروم گفت
- کمه؟
مامان سریع گفت
- همه چی سن نیست مهم دوست داشتنه !
دائی برگشت سمت من
آروم تر از قبل پرسید
- یعنی دوستش داری؟
سلام دوستان. جلد دوم آموروفیلیای ساحل از امروز تو کانال کافه هلو داره پارت گذاری میشه 👇👇👇👇