43

43


امیلی اخم کردو عصبانی گفت 

- راستش دلم برات تنگ شده بود. برای تو مغرور و بی احساس . حالا اون در لعنتی رو باز کن تا من برم بیرون 

فقط نگاهش کردم

امیلی الان چی گفت ؟

از زبان امیلی :

دلم براش تنگ شده بود

برای این مرد عوضی و لعنتی که حتی موقع حساس ترین لحظات چشم های منو مبنده دلم تنگ شده بود 

دلم برای خودشو برای تصویر ذهنیم ازش وقتی چشمام بسته تنگ شده بود 

دلم تو سینه داشت مچاله میشد اونوقت اون انقدر بی تفاوت باهام رفتار کرده بود 

من به سختی خودمو رسوندم اینجا و به زور خودمو به اتاقش رسوندم

اونوقت اینجوری منو بیرون میکرد

پس حقش بود حرفام

خیره نگاهش کردم

منتظر بودم یا درو باز کنه برم

یا سرم داد بزنه بیخود کردم دلم براش تنگ شده

اما اخم کردو بلند شد

با گام های محکم به سمتم اومد

قلبم از قفسه سینه ام بیرون اومده بود 

یه قدمیم ایستادو دستشو بلند کرد

چشممو بستمو آماده سیلی بودم که قراره رو صورتم بشینه

اما دستش آروم قاب گونه ام شد

چشمام با شوک باز شد که ادوارد خم شدو لب هاش رو لبم بوسید 

انقد دلتنگش بودم که مثل دیوونه ها همراهیش کردمو به موهاش چنگ زدم 

چنان داغ و خشن لبمو بوسید که هر دو نفس کم آوردیم 

از لب هام جدا شد و مماس لبم لب زد

- منم دلم برات تنگ شده بود لعنتی ... 

قبل از اینکه بتونم چیزی بگم کمرمو گرفتو بلندم کرد 

پاهامو دور کمرش قفل کردم که برگشتیم سمت میز کارش 

پرونده هارو کنار زدو منو نشوند اون رو 

دوباره لب هامون گره خورد 

کمر شلوارشو باز کردو صدای پاره شدن شورتم تو اتاق پیچید 

از لبش جدا شدم 

اما قبل اینکه چیزی بگم بوروس با حرکت اول نفسمو برد 

انقدر بین پام خیس بود که آهم از لذت خالص بالا رفت

چقدر دلتنگش بودم

خودم و بدنمو روحم ...

از زبان ادوارد :

با وجود اینکه ارضا شده بودم اما نمیتونستم از بدن امیلی جدا شم 

بدنمون با هم نبض میزدو نفس نفس میزدیم

چرا چرا داشتم خودمو از امیلی محروم میکردم

چرا داشتم خودمو از لمس و حس زندگی که این دختر بهم میداد محروم میکردم

امیلی مال من بود

وقتی اونم منو میخواست چرا باید ازش دور باشم

آروم از بدنش جدا شدم که امیلی گفت 

- حالا بدون شورت چطور برگردم خونه ؟

خندیدم و تو گوشش گفتم 

- خونه ات همینجاست ... کجا میخوای بری 

متعجب نگاهم کرد 

سوالی سر تکون دادمو گفتم 

- مگه اینکه خودت نخوای 

لبخند بزرگی رو لبش نشستو چشم هاش برق زد

دستش دور گردنم حلقه شدو با ذوق گفت 

- معلومه که میخوام... 


جلد اول رمان آموروفیلیا اینجا تموم میشه. جلد دوم این رمان که مربوط به زندگی امیلی و ادوارد با هم هست از فردا شروع میشه با همین هشتک #آمور و تو همین کانال کافه هلو میزارم .

پس از قسمت ۴۴ جلد دوم رمان میشه

Report Page