43

43


روی زانوهاش نشست و دستاشو روی شونه هام گذاشت و تکونم داد :

_تو چی میخواستی که من نداشتم ؟!!

 

واقعا نمیدونستم چی بهش بگم فکر اینجاشو نکرده بودم اصلا چی داشتم که بگم ؟!!

سرمو پایین انداختم که داد زد ؛

_با توام لوراااا بهم بگو فقط میخوام بدونم بعدش برای همیشه از زندگیت میرم.


با این حرفش قلبم تیر کشید و اشکام با شدت بیشتری سرازیر شدن


با صدای بلندی خندید و قهقه زد و با لحنی که توش خنده و غم ترکیب شده بود گفت ؛

_تو منو بازی دادی ؟؟؟ تو خیلی کثیفی لورا تو چطور تونستی با یکی دیگه بخوابی !؟؟


باورم نمیشد من اینقدر احماقانه خودمو تو چشم لوکاس یه زن خراب کردم !


حالم خیلی بد بود و واقعا مونده بودم چیکار کنم که صدای زنگ گوشیش بلند شد


گوشیش رو از توی جیبش برداشتم و با امید کمک گرفتن از کسی که پشت خطه جواب دادم


*الو 


+الو سلام !


چند لحظه ای سکوت کرد و گفت:

*متاسفم خانم فکر کنم اشتباه گرفتم!


سریع گفتم:

+نه اشتباه نگرفتید این شماره لوکاس بارمرِ و من دوست دخترشم !


لحنش کمی عوض شد و گفت:

*شما باید خانم لوار باشید !


+بله !


*گوشی لوکاس پیش شما چیکار میکنه ؟! میتونم با خودش صحبت کنم ؟


+آاا فکر نکنم !


*چرا مشکلی پیش اومده ؟


+نه فقط لوکاس زیادی مسته و الانم تو راهرو هستیمو من نمیدونم باید چیکار کنم !


*آدرس رو بدید من خودمو میرسونم


ازش تشکر کردمو آدرس آپارتمانم رو دادم لوکاس هر لحظه بیشتر مست میشد و رفتارش داشت از کنترل خارج میشد .. 


کنارش نشستمو پاهامو دراز کردم که به سمتم اومد و بعد از یه خنده طولانی انگشتشو تو هوا تکون داد و گفت؛ 


_هی احمق من تا جواب سوالامو ندی از اینجا نمیرم !


لوکاس کمی اروم گرفته بود و روی پاهام خوابیده بود


دستمو تو موهاش فرو برده بودمو فقط سعی میکردم از اخرین فرصت های نزدیک شدن بهش لذت ببرم


ساکت بهش نگاه میکردمو به خودم لعنت میفرستادم ...


چند دقیقه ای گذشته بود که لوکاس تعادل حرکاتشو هم از دست داد و بلاخره کمی اروم گرفت


آروم روی پاهام خوابیده بود و دستمو تو موهاش فرو بردم


همه چیز بقدری آروم بود که فقط سعی میکردم از اخرین فرصت های نزدیک شدنم به لوکاس لذت ببرم


آروم خم شدمو بوسه عمیقی از لباش گرفتم با این که اون خواب بود و هیچ واکنشی نشون نمیداد اما همین آرامشی که از حس کردنش بهم دست میداد برام کافی بود!


آروم لباشو مک میزدم و اشکام از گوشه چشمام روی گونه هام غلت میخوردن !


بقدری غرق بوسیدن لوکاس بودم که به کل اومدن دوستش رو فراموش کرده بودمو همین باعث شد اون منو موقع بوسیدن لوکاس ببینه !


*خانم ؟!!


سریع از لوکاس جدا شدمو سرشو از رو پاهام بلند کردمو روی کیفم گذاشتم !



از دیوار کمک گرفتمو به زحمت ایستادم !


اون مرد نزدیکم شد و با نگاه سرد و خشنی گفت:

*من نیک کولمِن هستم یکی از دوستای لوکاس !


دستمو جلو بردمو گفتم:

+لورا آویرو دوست دختر سابق لوکاس !


پوزخندی زد و با غبض بهم نگاه کرد 

*بله امروز قبل از لوکاس فهمیدم که دوست دختر سابقش هستید 


متوجه منظورش نشدم که بدون معطلی به سمت لوکاس رفت


 زیر کتف لوکاس رو گرفتو بلندش کرد‌

بهشون خیره بودم که با همون لحن خشن گفت:

*خدانگهدار !


با قدم های آروم لوکاس رو با خودش میبرد و من بهشون خیره بودم !!


یک ماه بعد ...

تکونی به گردنم دادمو از آیینه به کار میکاپ آرتیستهایی که داشتن میکاپم میکردن نگاه کردم ...


با این که هنوز کمی از میکاپم مونده بود اما فوق العاده شده بودم


آبمیوه ای که روی میز بود رو برداشتمو کمی ازش نوشیدم 


کش و قوسی به کمرم دادم که سنگینی نگاهی رو از تو آیینه حس کردم .


سرمو بالا اوردم که با تام چشم تو چشم شدم ...


لبخند پررنگی رو صورتش نقش بسته بود و بهم نگاه میکرد !


چشمکی بهش زدمو گفتم:

+چطور شدم ؟!!


از پشت سرم خم شد وبوسه ای رو گونه ام زد و گفت:

* فوق العاده تر از همیشه !!


لبخندی بهش زدم که ازم فاصله گرفت و گفت ؛ 

*به محض اماده شدنت سریع بیا اتاقم عکاسا رسیدن و الان فقط منتظر اماده شدن تویم !


باتعجب پرسیدم ؛

+عکسا ؟؟!! 


* بنظرم قبل از رفتن به جشن چندتا عکس دونفره عالی بگیریم بلاخره امشب شب مهمیه برامون توی این جشن همه قرارن از رابطه امون باخبر بشن بخصوص خانواده ام .


با این حرف تام چشمام برقی زد و زیر لب گفتم:

+حق باتوعه عزیزم ممنون که فکر همه جاشو کردی !!


*برای تو هرکاری میکنم 


فقط لبخندی بهش زدم که ادامه داد :

*تو اتاقم منتظرتم .

Report Page