426

426


#کوازار 

#۴۲۶

اخوان تو حالت انسانی بود و از عمارت خارج شد 

اما با دیدن من ایستاد 

قبل اینکه چیزی بگه دستم رو به سمتش گرفتم

رعد از کف دستم پستقبم به سینه اخوان خورد

پرت شد عقب

اما گوی رو رها نکرد 

بال های سیاهش رو باز کرد

تا بخواد بلند شه بهش رسیدم

اما قبل از اینکه بتونم بهش ضربه بزنم خودشو عقب کشید .

از دیدن سالن خالی جا خوردم

تو ذهنم گفتم

- ساتی؟ کجایی؟

اما هیچ جوابی نگرفتم

به گوی تو دست اخوان نگاه کردم

میدونستم گوی نقره ای ساتی نیست

چون کوچکتر بود

اما نمیدونستم اینجا چه خبر بوده ...

اخوان بالا تر پرواز کرد و گفت

- دیر اومدی ساموئل ... 

خواست خیز برداره و از بالای سرم رد شه که دستم رو بردم بالا 

یه ستون کریستالی راه اخوان رو سد کرد

ابروهاش بالا پرید و سریع عقب رفت

لب زدم

- ساتی کجاست ؟

بلند خندید 

با تمسخر گفت

- بهتره سریع پیداش کنی آخه فرشته کوچولوت بخش زیادی از قدرتش رو از دست داده! 

یه گام به سمتش برداشتم و هم زمان با گام من یه ستون یخ پشت سر اخوان هم شکل گرفت

اخوان که داشت عقب میرفت به ستون پشتش خورد

متععجب به ستون پشت سرش نگاه کرد

کلافه گفت 

- حیف عجله دارم

بالا پریدم

خیز برداشتم به سمتش تا گوی رو ازش بگیرم اما تو لحظه ساعد دست هاش رو کوبید به هم و انگار چیزی قدرتمو مکید 

سریع به عقب برگشتم و از اخوان فاصله گرفتم 

خندید و گفت 

- دیگه عمرا بتونی به من نزدیک شی

گوی رو بابا گرفت و گفت

- باهاش بای بای کن ساموئل


نویسنده ۲۰۰ پارت تو کانال خصوصی جلو تره. اگر دوست داشتید عضو بشید و رمان رو جلو تر با پارت بیشتر بخونید میتونید با مبلغ ناچیز ۲۵ هزار تومن عضو کانال خصوصی بشید

https://t.me/Ng786f

Report Page