422

422


دیروز مارت جدید داشتین ها. نگار حالش خوب نبود دیر تر پست های کانالو گذاشت اما پارت جدید داشتین

#زندگی_بنفش 

#۴۲۲

ناباورانه نگاهش کردم.

لب زدم

- سرطان ؟

نیما سر تکون داد و گفت

- وقتی میپرسی دوستش داشتم نمیدونم چطور جواب بدم. 

نگاهم کرد و گفت

- صبا رو مثل تو دوست نداشتم . اما به عنوان یه دوست ... یه انسان ... واقعا دوستش داشتم ... 

حرف نیما فقط حالمو بدتر کرد

درسته گفت مثل من دوستش نداشت 

اما بازم حالم بهتر نشد

نیما آروم اشکامو پاک کرد و گفت 

- اون میدونست من عاشق تو ام. بهم میگفت اگه یه روز تو زنم شدی برات ازش بگم . 

حالا شوکه شده بودم‌

نیما گفت

- منم همیشه میگفتم اولا بنفشه رو هیچوقت به من نمیدن ... دوما تو قرار نیست بمیری 

با این حرف برگشت به رو به رو 

نفس کلافه ای کشید و گفت

- این نیاز عوضی خوب بلده حال دیگران رو خراب کنه 

شقیقه هاش رو دست کشید و گفت

- هم تو مال من شدی ... هم صبا مرد ... هم من دارم از صبا برات میگم... 

نگاهم کردو گفت

- میدونم حالت بده بنفشه اما من بد ترم ... دستشو دور شونه ام حلقه کرد

منو کشید تو بغلش

مقاومت نکردم

سرمو به سینه اش چسبوندم 

زیر لب گفتم‌

- دوست دخترت بود؟ 

نیما گفت

- نه ... اما ... مکث کرد

نفسشو خسته بیرون دادو گفت

- من بهش پیشنهاد دادم که دوست دخترم باشه اما هیچوقت قبول نکرد چون‌ میگفت به زودی میمیره

بغضم بیشتر شد

نمیدونم‌چرا 

نیما گفت 

- بنفشه ... تمام تین عکس ها مربوط به دوتا مهمونی بود که من با صبا رفتم. جز این دوتا مهمونی من واقعا بیشتر با صبا جایی نرفتم. درسته دیدمش تو مهمونی یا اکیپ اما من باهاش جایی نرفتم. 

حالم کمی بهتر شد 

نیما بازومو نوازش کردو گفت

- ببخشید من همش تورو ناراحت میکنم

موهامو بوسیدو گفت

تو فقط ۱۲ سالت بود بنفشه... من بهت مثل یه رویای محال نگاه میکردم

از بغل نیما کمی جدا شدم.نگاهش کردم و گفتم

- یه چیزی بپرسم حقیقت رو میگی؟

Report Page