422

422


#نگاریسم

#۴۲۲

خشک شدم‌

سعید برگشت‌

یه مشت صاف رفت تو صورتش 

خشک همچنان ایستادم

سعید خودشو گرفت نیفته

جیغ زن ها

حمله مرد ها 

داد بابام که میکشمتون

انگار صحنه آهسته شده بود 

انگار پاهامو به زمین دوخته بودن

سعید خون دماغش رو پاک کرد

به من نگاه کرد 

فقط نگاهش کردم که چیزی محکم خورد پس سرم 

دنیا دور سرم چرخید و سعید منو گرفت 

درر تو کلسه سرم‌پیچید 

سعید منو برد سمت خونه 

داد پدرم میشنیدم

داد مرد ها که میخواستن بکشنش عقب

اونم میخواست بیاد سمت ما 

نامی و نامدار و دایی و حمید از کنارمون اومد سریع رد شدن 

رفتن سمت بابا 

سعید منو برد سمت پله ها

آبرومون ...

آبرومون کامل رفته بود 

رو پله ها نشستم 

چشم هام رو بستم 

اشکم راه افتاد و سعید گفت 

- نگار بمون تا بیام 

رفت بیرون ...

تا رفت صدای گاز دادن و تیک آف ماشین اومد 

سراسیمه پریدم 

نگاه گردم دیدم بابا سوار ماشین شده گاز دادو در رفت 

مادر سعید شاکی برگشت سمت من و گفت

- این کدوم روانی بود به پسرم حمله کرد ؟

لال ایستاده بودم که سعید گفت

- مشکلش با من بود. بازرس کارخونه اش بودم. خلاف داشت گزارشش کردم ‌.

سعید برگشت سمت من و گفت 

- همسایتون که نبود ؟

با گریه سر تکون دادم نه 

واقعا نمیدونستم چطور ازش تشکر کنم 

که آبرومون رو خرید .

سعید اومد بغلم کرد 

اشکم شدت گرفت و خاله سعید گفت

- بریم ... کاش نمی اومدیم اصلا ... همه اذیت شدن .


همه خواستن برن که مینا گفت

- بد شگونی نداره بدون قرآن و اسپند برن تو خونه؟

Report Page