420

420


#نگاریسم

#420 

مادر سعید سریع گفت آها و رفت 

سعید خسته نگاهم کرد و گفت 

- سوپرایز بود ... که مادرم قشنگ گند زد بهش .

- سوپرایز ؟ الان خونه رهن کردی ؟

سعید سر تکون داد و گفت 

- آره قرار داد بستم . چهاردهم تخلیه میکنه. میخواستم برای امشب جورش کنم بریم خونه خودم . اما نرسید . مستاجر قبلی بچه سرطانی داره . ازم وقت خواستن...

- اوه ... خوب کردی ... اما... اما چرا نگفتی با هم بریم دنبال خونه 

- میگم که خواستم برای شب عقد سوپرایزت کنم .

با هم رفتیم سالن طبقه بالا و گفتم 

- واقعا تو خودتو اذیت میکنی سعید 

خندید و گفت 

- اتفاقا برای راحتی خودم بود بیشتر 

خندیدم 

زدم به بازوش و سعید آروم گفت 

- حالا که میخوایم بریم هتل اما اگه نمیرفتیم میخواستم به نامی و نامدار یه قرص خوابی چیزی بدم امشب حسابی بخوابن 

خندیدم و گفتم 

- دیوونه ... 

وارد سالن شدیم 

سلام علیک هارو کردیم 

نشستیم 

یکم عکس خانوادگی گرفتیم

میخندیدیم 

حرف میزدیم

اما هر لحظه من استرسم بیشتر میشد 

سعید یه هتل زنگ زد اتاق رزرو کرد 

قرار شد بعد محضر مستقیم بریم اونجا 

با فکر به هتل و من و سعید و تنهایی دیگه قلبم تو دهنم بود 

هی رمان هایی که بنفشه داده بود رو مرورو میکردم 

حالم بهتر شه

اما بی فایده بود 

در حدی که شام نتونستم لب بزنم 

یکم آهنگ گذاشتن و بزن به رقص خیلی خلاصه داشتیم 

بعد هم فامیل ها ی سعید خداحافظی کردن و رفتن 

بنفشه و نیما هم اومدن خداحافظی 

بنفشه تو گوشم گفت 

- فردا بهت زنگ میزنم ببینم امشب چه میکنی 

اخم کردمو گفتم 

- دیوونه تا عروسی خبری نیست 

یه نگاه بدی بهم انداخت که صد تا حرف الکی نزن پشتش بود و رفتن 

دل تو دلم نبود

فامیل نزدیک ما و چندتا فامیل نزدیک سعید مونده بودن

مادر سعید گفت 

- بیایم تا جلو در خونه شما برسونیم بچه هارو 

سعید سریع گفت 

- عروسی که نکردیم مادر من این رسم عروسیه 

مامان گفت 

- هر جور خودتون راحتین.

مینا گفت 

- آره بعدش بریم بالا یکم بزن به رقص درست حسابی کنیم 

نامدار گفت 

- پدر همسایه رو به روئیمون فوت شدن درست نیست ما بزن به رقص کنیم .

میدونستم دروغ میگه اما دروغ به جائی بود 

مادر سعید گفت 

- یه اسپند که میشه بالا سر عروس داماد بگیریم. بلاخره امشب شب مراد پسرمه

Report Page