420

420


سلام دوستان تا دیروز پارت بزارم یکم طول کشید برای همین همه دوستان گویا پارتو ندیدن و من امروز هر دو پارتو با هم میزارم

۴۱۹

نگران گفتم

- چیزی شده؟

اما جوابمو نداد و زنگ زد 

گوشیو گذاشت کنار گوشش و خیره به لپ تاپ گفت 

- رضا ... سبحانی عوضی مراودات مالیش با همه مارو گذاشته رو سایت شرکتش.. 

سکوت شد

نمیشنیدم رضا چی میگه

سیاوش گفت

- اونجا ساعت چنده؟ زنگ بزن پلیس فتا. افشا اطلاعات خصوصیه.. من ازش شکایت میکنم ... خوبه ... خوبه .. به همه خبر بده

با این حرف گوشیو قطع کرد

دوباره گفتم

- سیاوش چی شده ؟

بدون نگاه کردن بهم گفت

- هیچی. آماده ای؟

از حرکتش بدم اومد 

انگار من بچه باشم ...

سشوار روشن کردم و با آرامش کل موهامو خشک کردم

چند بار از تو آینه سیاوش رو چک کردم 

غرق کار بود 

موهام تموم شد یه آرایش خفیف انجام دادم که اگر عکس گرفتیم خوب باشم 

کارم تموم شد نشستم رو تخت 

سیاوش نگاهم کردو گفت

- رژ لبتو پاک کن

- کمرنگه فقط برا پوشوندن کبودی لبمه 

- پاک کن آرام. نمیخوام هر بار بوسیدمت یه من سرب بخورم 

اینو گفتو بلند شد 

پالتوش رو برداشتو اشاره کرد بریم

پوفی کردمو لبمو پاک کردم

زیر لب گفتم 

- اگه این اسمش خوخواهی نیست پس چیه ؟

انتظار نداشتم سیاوش حرفمو شنیده باشه 

اما شنیدو گفت

۴۲۰

اما سیاوش حرفمو شنید

با اخم نگاهم کردو گفت

- باز نرو تو اون فاز که انگار منو نمیشناسی 

چشم چرخوندمو گفتم 

- نمیشناسم واقعا! هر روز یه در جدیدی از خصوصیاتت به روم باز میشه

سیاوش تو قاب در ایستاد .

دستشو به سینه زد و گفت 

- آرام تو تمام اطلاعات در مورد bdsm رو خوندی درسته 

نفس عمیقی گشیدمو گفتم

- بله بله خوندم و میدونم در برابر چیزی که من خوندم تو الان هییییچ کاری نکردی .

رو به روش ایستادمو گفتم

- مرسی که مراعات منو کردی و میکنی من شکایتی نکردم فقط دارم حقیقتو میگم 

حالا این سیاوش بود که چشم چرخوند 

از قاب در کنار رفتو گفت 

- حقیقت اینه ... سعی کن منو بپذیری ... نه تو حرف ... تو عمل 

همراهش از اتتق بیرون رفتمو گفتم

- باشه سعی میکنم‌... اما تو هم بهم فرصت بده ... 

- بیشتر از این؟

سیاوش اینو گفتو دکمه آسانسور رو زد

پوفی کردمو بازوشو گرفتم

آروم گفتم

- عملا جلو و عقب من یکی شده اونوقت میگی بیشتر از این؟!

سیاوش بدون نگاه کردن به من لبخند زد

انگار لبخند رضایت بودو گفت 

- آرام... من میهوام کم کم وارد بازی بشیم... باید بدنتو آماده کنم. با رابطه های عادی که بدنت آماده چیزی که من میخوام نمیشه

حرفش تو دلمو خالی کرده بود 

این انتخاب خودمه اما همش فکر میکنم خواب و خیاله 

سیاوش نیم نگاهی بهم انداخت

فقط گفتم 

- همممم

واقعا نمیدونستم چی بگم

سیاوش آروم خندیدو گفت 

- این یعنی چی؟

- یعنی اوکی ... هر کاری صلاح میدونی بکن. من که سر در نمیارم چی میگی و به چی میهوای برسی

سیاوش بلند تر خندید و گفت

همین هوم تو انقدر حرف داشت تو خودش 

خندیدمو سر تکون دادم که در آسانسور باز شد

سیاوش لبخندی زدو گفت

- بریم بگردیم دیگه حرف سکسی ممنوع ! 

قبل اینکه چیزی بگم دستمو گرفتو کشید 

نپرسیدم چرا حرف سکسی ممنوع چون حدس میزدم دلیلش چی باشه

باورم نمیشد رفتار سیاوش صدو هشتاد درجه متفاوت شده بود

سر حال. بیخیال . سر خوش

درست یه توریست که اومده خوش بگذرونه 

نه از اون خط و نشون کشیدنش برای رضا خبری بود

نه اخم و تخم برای من

انقدر مسافت ها زیاد بود که چند جای خاصو بیشتر نشد ببینیم. 

پاهام درد گرفته بودو بین پام هنوز احساس سر بودن داشتم

سیاوش به نقشه تو گوشیش اشاره کردو گفت


سلام دوستان. رمان هانا عروس شیخ ساحل دا روز دیگه تمومه و بعد پارت های رمانش پاک میشه. اگر قصد خوندن این رمان عاشقانه و جذابو دارین حتما عجله کنین. لینک پارت هاز روزانه رمان هانا عروس شیخ رو با سرچ هشتک #هانا تو کانال موج میتونین پیدا کنین. اینم لینک پارت اول 👇

https://t.me/Moooj/90956



Report Page