42
42
اما ته دلم میگفت
آخه ده روز و چه کاری .
تو این افکار بودم که رسیدم مدرسه
پیتر طبق معمول این ده روز منتظرم ایستاده بود
شماره اش رو گذاشته بودم لیست سیاه و جوابشو نمیدادم
تو مدرسه هم ازش فراری بودم
زود پا تند کردمو مثل هر روز از جلوش رد شدم که گفت
- بسه هانا تا کی میخوای این رفتارتو ادامه بدی ؟
بدون نگاه کردن یا جواب دادن بهش رد شدم
به سمت سالن امتحانات رفتم و نشستم پشت میز مربوط به خودم
پیتر معمولا صندلیش خیلی از من فاصله داشت
اما دیدم اومد کنارم نشستو گفت
- هانا من یه اشتباهی کردم و فهمیدم اشتباه کردم بسه دیگه
همین لحظه آماندا اومد تو
با دیدن پیتر کنارم اخم کردو اومد سمت ما
نفس کلافه ای بیرون دادمو گفتم
- دوست دخترت اومد پیتر . برو تا عصبانیش نکردی
پیتر برگشت سمت آماندا و گفت
- دیوونه شدی . یه دختر دست خورده مثل آماندا دوست دخترم باشه
آماندا انقدر نزدیک شده بود که حرف پیتر رو بشنوه
خشک شد سر جاش و گفت
- پیتر ...
پیتر نگاهش کردوو گفت
- چیه ؟ فکر کردی میونه منو هانا رو بهم بزنی میشی دوست دخترم ؟ نه تو فقط یه سرگرمی هستی... نه فقط برای من. برا همه پسرا
آماندا خواست جواب بده که رو به پیتر گفتم
- خیلی آشغالی پیتر ...
آماندا هم با عصبانیت همینو گفتو رفت
درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید
فایل کامل 450 صفحه و شامل 140 قسمته 🙏🌹