42

42


👒👒👒👒👒

👒👒👒👒

👒👒👒

👒👒

👒

💔اهنگو حتما گوش بدید،خیلی قشنگه💔

🧶#انتقام_از_عشق🧶

🧶#ب_قلم_لیلی🧶🧶#پارت_442🧶



اروم سری تکون دادمو پشت سرش وارد سرویس شدم اما دروتا ته باز گذاشتم،پوریاهم انگار متوجه اضطرابم شد ولی چیزی نگفت.همینجور وسط ایستاده بودم که خم شدو ماشین موزن ارسلانو برداشت.متعجب نگاهم بین ماشینو،پوریا در گردش بودو میترسیدم همین چندتا موی باقی مونده رم بخواد ازم بگیره.


+ای...این چیه؟!


ماشینو به سمتم گرفتو اروم گفت.


_بزن.

+چیو؟!


ناخداگاه یه قدم عقب برداشتم که دستشو روی دستم گذاشت.


_دستات چرا یخ کرده عروسکم؟؟نترس نمیخوام به تو اسیبی بزنم.

+پس این....چیه؟


لبخند محوی زدو به ماشین تو دستش اشاره زد.


_این اسمش ماشین موزنه،طرز استفادشم اینجوریه که میزاری روی موهات،میزنی میره پی کارش.


با وحشت یکم ازش فاصله گرفتم که لبخند روی لبش ماسید،فکر میکردم اومده برای جبران ولی انگار اون بازم فکرای دیگه ای داشت.


_نه نه عروسک منظورم با تو...

+میخوای چیکار کنی؟؟میخوای باقی موهامم ازم بگیری؟!

_نه دیوونه نه.


دستمو به حالت ایست جلوش نگه داشتمو گفتم.

 

+به من نزدیک نشو.

_تو اشتباه متوجه شدی عروسک.


بازوهامو محکم تو دستاش گرفتو پیشونیمو بوسید،دست از تلاش برنداشتم و سعی کردم ازش جدا شم. 


_اروم دیگه،میگم با تو کاری ندارم.

+پس..پس با کی کار داری؟؟

_باخودم.


ایستادمو خیره بهش نگاه کردم.


+باخودت چرا؟؟

_اره عروسک،با خودم،چون این تاوان گناه منه.


با تعجب نگاش کردم.این تاوان گناه منه،چندبار حرفشو باخودم تکرار کردم اما متوجه منظورش نشدم،این ماشین موزن چطوری میخواست تاوان گناه پوریا باشه؟؟

موندن تو این مکان کوچیک باعث میشد که حس خفگی بهم دست بده و من برای فرار کردن از دست پوریا الکی گفتم.


+پوریا بدنم درد میکنه،بزار برم یه مسکن بخورم.

_اول کارمونو انجام بدیم بعد بهت مسکن میدم.

+ولی من الان خیلی درد دارم.

_باشه،پس تو اینجا بمون من میرم برات بیارم.

+خودم میتونم.

_برات میارم،فقط بگو کجاست؟


کلافه به میز توالت تکیه دادم.میخواستم از دستش فرار کنم اما اون زررنگتر از این حرفا بودو دستمو خوند.


+نمیدونم تو اشپزخونه ای جایی.


سری تکون دادو رفت،قبل از رفتنش تاکید کرد که از جام جم نخورم تا برگرده،به ماشین تو دستم خیره بودمو داشتم فکر میکردم چی تو سرش میگذره که پوریا با یه قرصو یه لیوان اب برگشت،به قرص تو دستش نگاه کردمو گفتم.


+چیه؟! 

_قرصه دیگه،مگه خودت نخواستی؟!

+اره ولی از کجا اوردی؟!


ابروهاش بالا پریدو ارومو ناراحت گفت.


_به من شک داری؟

+نه خب...

_اگه شک داری بدون که از بین داروهای ارسلان برداشتم عروسک،من دیگه بهت اسیب نمیزنم بفهم اینو.

+باشه.


سری تکون دادم،منظورم این نبود میخواستم بدونم مسکنیه که دکتر بهم داده یا نه،ولی اون فکر کرد که بهش شک دارم.بدون هیچ حرفی قرصو خوردم که پوریا ماشینو روشن کرد.


_من یه چیز باارزشو قشنگو ازت گرفتم،حالا نوبت توعه عروسک.

+باید چیکار کنم؟


نگاهش تو جز به جز صورتم چرخیدو اروم گفت.


_موهامو بزن.


چشمام از تعجب گرد شد،لبام بازو بسته شد اما صدایی ازم درنیومد،این اخر دیونگی بود.


+نمیتونم.

_میتونی،باید بتونی عروسک،قسم خوردی یادت نرفته که؟

+نه یادم نرفته،ولی اونموقع نمی دونستم قراره ازم چی بخوای.

_منم برای همین خواستم قسم بخوری،چون میدونستم نمیتونی انجامش بدی.


یه قدم فاصله گرفتمو سر تکون دادم.


+معلومه که نمیتونم،من..من نمیتونم موهاتو ازت بگیرم.

_ولی من تونستم،تونستم موهای بلندو قشنگتو ازت بگیرم عروسک،من گریه هاتو ندیدمو بهت رحم نکردم،توام نباید رحم کنی.


نگاهم تو چشمای مصممش چرخیدو اروم لب زدم.


+ولی منکه بی رحم نیستم.

_باید باشی.

+ازم نخواه اینکارو کنم پوریا چون...


بدون توجه به حرفام،دستمو بزور بلند کرد، بلافاصله سرشو خم کردو دقیقا وسط موهاشو زد.با ریخته شدن یه دسته از موهاش شوکه نگاش کردم،هم متعجب بودم،هم بطرز بدی خندم گرفته بود چون که قسمت چپ و راست سرش مو داشتو قسمت وسطش خالی شده بود.

اما اثر خنده خیلی بیشتر بود که با صدای بلند خندیدم،دستمو روی شکمم که با خندم دردش بیشتر شده بود گذاشتمو به خندیدن ادامه دادم.پوریاهم با لبخند محوی به دیوار تکیه زده بودو منو نگاه میکرد.نفس ارومی کشیدمو براش سرتکون دادم.


_میدونی دیدن این خنده ها،بعد از اون غلطی که کردم چقدر برام دلنشینه عروسک.

+تو واقعا دیونه ای پوریا،ببین با خودت چیکار کردی.


نگاهی تو اینه به خودش انداختو اروم گفت.


_چیزی نیست،حالا دیگه مجبوری تا کار نیمه تموم منو تموم کنی.


رو لبه وان نشستو به سرش اشاره زد.


+باقیش با خودت،من نمیتونم خیلی سرپا بایستم‌.

_تو بشین،من کاری میکنم که نشسته هم بتونی انجامش بدی.

+اما من نمیخوام تو این گناه شریک بشم.

_مگه بده؟؟باهم،همگناه میشیم،بیا بگیرش عروسک.


لبخند محوی زدو زیرپام نشست،ماشینو به سمتم گرفت.


_انجامش بده عروسک،چیزی از گناهام و عذابم کم نمیکنه اما حداقل یکم،خیلی کم سبکم میکنه.


انجام اینکار خیلی سخت بود،اما قبولش کردم،من ادمی نبودم که بدی ببینمو بدی بکنم،اما اگر این ماجرا باعث میشد حس خوبی پیدا کنه،پس انجامش میدم،هرچند خیلی سخت بود،اما پوریا عین خیالش نبودو لبخند میزد،شایداینجوری میخواست یکم از عذاب وجدانشو کم کنه،ولی اونم خیلی خوب میدونست که نمیشه،چون داغی که پوریا با کوتاه کردن موهام به دلم زده بود،خیلی سنگینتر از این حرفا بود.نیم ساعت گذشتو بالاخره کار موهاش تموم شد.برگشت سمتمو بهم خیره شد،حالا دیگه مویی نداشتو فقط یه سانت از موهاش باقی مونده بود

نگاه خیرمو که دید شیطون خندیدو گفت


_ببینم استایل جدیدمو پسندیدی؟

+اوهوووم،حالا دیگه دقیقا شدی عین پسربچه های تخس لجباز و خیلی خلافکار.


ناخداگاه یه خمیازه طولانی کشیدم،به چشمام که از شدت خواب درحال بسته شدن بود دست کشیدم که گفت.


_مگه اینایی که گفتی تا حالا نبودم؟


از جام بلند شدمو همونجوری که از سرویس بیرون میرفتم گفتم.


+چرا بودی....پوریا..


دوباره به چشمام دست کشیدمو بهش نگاه کردم.


+من خیلی خوابم میاد،مسکنایی که میخورم خواب اورهستن.

_بخواب عروسک،شاید اینجوری یکم درداتو فراموش کنی.


لبخندی ک فک نکنم خیلی شبیه لبخند شد زدمو روی تخت دراز کشیدمو چشمامو بستم که حس کردم پوریا روتختیو روم کشید و بعدش داغی لبش رو شقیقم حس کردم


+نمیخوای بری؟؟ممکنه پسرا برگردن،نمیخوام مشکلی پیش بیاد.


_میرم،ولی قبلش بازم بگو که بخشیدیم،هرچند کارایی که کردم بخشش نداره.نمیدونی چقدر شرمنده چشمای ابیتم عروسک،نمیدونی چون از دل ناارومم خبری نداری،من تورو زدم اره،درد کشیدی میدونم،ولی من بیشتر از تو درد کشیدم وقتی تو اونجوری اشک میریختی.من با یاداوری کارایی که امروز با تو کردم،هزار بار مردم،حالا بگو،این مرده رو فقط تو میتونی زنده کنی عروسک.


اروم چشمامو باز کردمو بهش نگاه کردم.


+من میبخشمت پوریا،حتی اینکارم کردم،حالا تو حاضری برای من یکاری انجام بدی؟؟

_اره،اره هرچی که بخوای،فقط بخواه.


چشمامو اروم روی هم گذاشتم،این یه تیری توی تاریکی بود،یا میگرفت،یا بازم مثل همیشه نمیشد،ولی حالا که پوریا انقدر احساساتی شده بود،امتحانش مجانی بود.


+ازت میخوام که بری.


شوکه نگاهش تو صورتم چرخیدو اروم گفت


_برم؟؟برای همیشه؟؟

+نه،فقط برای دوهفته.


نگاهم تو چشماش چرخید،فقط دوهفته،ازش میخواستم دوهفته نباشه،میخواستم وقتی نامزدیمونو با امیر اعلام میکنم اینجا نباشه،اینجوری وقتی برمیگشت دیگه هیچکاری نمیتونست بکنه.هرچند هیچی از پوریا بعید نبود،ولی حداقل میخواستم تو اون روز،یعنی روز تولد امیر اینجا نباشه و بزاره اونروزو با ارامش تموم کنیم.


_چرا..چرا دوهفته؟؟

+دوهفته،برای منیکه میخوام روحمو،جسممو ترمیم کنم تایم خوبیه،و نمیخوام تو این دوهفته باشی.اره من بخشیدمت ولی...ولی نمیخوام باهربار دیدنت دوباره.....

_باشه،باشه عروسک،تحملش سخته،نمیتونم دوریتو تحمل کنم ولی بخاطر تو دوهفته از این شهر میرم.


چشمام برق زد،ولی سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم‌


+میتونی انجامش بدی؟؟

_اره،بخاطر تو میکنم.

+حتی بهم زنگم نزن،حتی از راه دورم پیگیرم نشو،قبوله؟؟

_قبوله عروسک.


لبخند محوی زدمو اروم گفتم.


+منم میبخشمت.

_میزاری یکم کنارت دراز بکشم،میخوام قبل رفتن...

+الان دیگه باید بری پوریا.

_دوهفته میخوام از شهری که تو،توش نفس میکشی دورشم،پس بهم اجازه بده قبل رفتن فقط یکم کنارت دراز بکشم،بعدش میرم.


فقط سرمو تکون دادمو چشمامو بستم که حس کردم کنارم دراز کشید.قبل از اینکه چشمام کاملا گرم شه،متوجه موزیک ملایمی شدم،اردم لب زدم.


+این چیه؟؟

_اهنگی که وقتی ازت دورم،مدام بهش گوش میدم.

+اوهوم.


با گوش دادن به اون موزیکو نوازش اروم موهام چشمام سنگین شد

👒

👒👒

👒👒👒

👒👒👒👒

👒👒👒👒👒

#این_کانال_ثبت_شده_هر_گونه_کپی_برداری_پیگرد_قانونی_دارد

Report Page