42

42

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون

«لازار» من سوالی دارم که سالها قبل باید میپرسیدم...


بپرس فرزندم!


شما به من گفتید که با وارد شدن به خواب بقیه

انرژیه اونها رومیدزدم درسته؟


بله...

همینطوره.


اما من هیچ وقت از اون انرژی هایی که

دزدیده بودم استفاده نکردم!

حتی یادمه به شدت بدنم ضعیف شده بود!!!

پس با اون انرژی ها چیکار کردم؟


«لوکاستا» دنیای جادوگرا از اون چیزی که

فکر میکنی پیچیده تره

و حالا جادوی تو، که در نوع خودش

یه قدرت نادر و خاصه از اون هم پیچیده تره!

کسی دقیقا نمیدونه تو با

اون انرژی ها چیکار کردی،

اما من حدس میزنم تو توی دنیای خواب

یه مکان مخفی برای ذخیره اون انرژی ها ساختی

که احتمالا خودت هم از وجودش خبر نداری

در واقع دنیای خواب تو یجورایی یه بمب انرژیه

که امیدوارم هیچ جادوگری نتونه واردش بشه!

و در آخر فکر نکن قدرتهات فقط

به این کار محدود میشه

دنیای خواب دنیای پیچیده و پر رمز رازیه

.

.

.

تو از اون چیزی که فکر میکنی قدرتمندتری!


انقدر همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد...

راستش منتظر بودم «لازار»

جوره دیگه ای باهام برخورد کنه!

وسایل زیادی نداشتم،

در واقع دلبستگی خاصی به وسیله ای نداشتم.

صندوقچه ی پدربزرگ رو باز کردم...

وسایل قدیمی مادرم...

دستی روی اونها کشیدم...

بادبزنی که برای مادرم بود رو برداشتم

همیشه دلم میخواست لمسش کنم

اما پدربزرگ هیچ وقت اجازه نداد.

فکر کنم این تنها چیزیه که دوست دارم با خودم ببرم!


«لوکاستا»!


Report Page