مادر
42
چهل و دومین نشست حلقه مطالعاتی خاکستر
13 / مرداد / 98
زن از طریق مادری به طور کامل سرنوشت فیزیولوژیک خود را به انجام میرساند، میل طبیعی او همین است، زیرا تمامی اورگانیسم او به سوی دوام نوع جهت گرفته است. اما پیش از این گفتیم که جامعه انسانی هرگز به دست طبیعت سپرده نشده است و اراده آدمی آن را مهار میکند. سالهاست که روشهای کنترل جمیت به صورت گسترده مورد استفاده قرار (حتی در کشورهای کاتولیک به صورت مخفیانه) میگیرد.
سقط جنین در جامعه اقدامی نفرتانگیز است و با استدلالات متفاوتی غیرقانونی تلقی میشود؛ با دلایل مذهبی چون: دارای روح بودن جنین و یا اینکه، سقط جنین بدون انجام غسل تعمید روح را راهی جهنم میکند، این که عمل جراحی بسیار خطرناکی است و یا انجام آن در محیطهای غیر بهداشتی باعث مرگ مادر میشود (به خصوص مادران فقیر)، در روستاها، به دلیل استفاده از روشهای غیرموثر معمولا سقط به ماههای آخر میرسد و بسیار وحشیانهتر از زایمان میشود.
مادر شدن اجباری، منجر به آن خواهد شد که کودکان بیچارهای که والدینشان ناتوان از رساندن غذا به آنها هستند به "کودکان زجرکش" بپیوندند. ضمنا باید توجه کرد اجتماعی که با چنین حرصی از حقوق جنین دفاع میکند، به محض تولد کودکان، به آنها بیتوجه میشود؛ به جای اصلاح نهاد رسواییبرانگیز "سازمان خیریه"، به تعقیب زنانی که مبادرت به سقط جنین میکنند دست میزند.
زن مداخلهای را که میطلبد، اغلب در دل خود پس میزند. از درون دوپاره شده است. امکان دارد که میل طبیعیاش حفظ کودکی باشد که سقط میکند، حتی اگر به نحو مثبت آرزومند مادری نباشد. زیرا این نه آدمکشی است نه اقدام سادهی ضد بارداری؛ بعضی از زنها را خاطرهی کودکی که به دنیا نیامده تسخیر میکند، احساس گناه به دلیل سوقصد به زندگی یک بیگانه و یا مثله کردن خویش؛ همهی اینها زن را نسبت به مردی که از او باردار شده سرد میکند و ریشهی کینهای را در دل او میسازد. در این میان مرد گرایش دارد که سقط جنین را ناچیز و سرسری بگیرد. مردها در سرار جهان سقط جنین را ممنوع اعلام کردهاند اما به طور انفرادی آن را به مثابه راه حل میدانند و زنان در شکم خونبار خود فرا میگیرند که دیگر سخنان مردان را باور نکنند.
کنترل جمعیت و سقط جنین قانونی به زن اجازه میدهد که مادر شدنهای خود را آزادانه به عهده بگیرد.
دیدیم که در کودکی و نوجوانی، زن نسبت به مادری از چند مرحله گذر میکند. وقتی خیلی کوچک است، معجزه و بازی است: شیئی را که باید تصاحب کند و بر آن سلطه یابد، در عروسکی مییابد، پیشاپیش در کودکی که خواهد داشت احساس می کند. به عکس، در دوران نوجوانی، در آن تهدیدی نسبت به تمامیت شخصیت با ارزش خود مییابد. آن وقت سرسختانه آن را رد میکند. بعضی از زنان میل به سلطهی کودک دارند اما از عمل بیولوژیک زایمان میهراسند، بعضی با نفرت مادری را پس میزنند. قبول یا عدم قبول بارداری تحت تاثیر عوامل کلی بارداری است.(شدت گرفتن رویاهای کودکانه و اضطرابهای نوجوانی). اما روابط دیگری نیز در این دوران اهمیت دارند:
رابطه با مادر خود: با مادر شدن زن جایگزین مادر خود میشود.(رهایی کامل)
رابطه با پدر فرزند: میتواند فرزند را فقط متعلق به خود بداند.
اگر دوستش داشته باشد، احساسات او الگوی احساسات خودش میشود. اگر نداشته باشد، ممکن است کودک را فقط برای خود بداند و یا کلا از کودک متنفّر باشد. یگانه لذت در این حالت، لذت مازوخیستی است.
وقتی بارداری ادامه یابد، رابطه بین مادر جنین تغییر میکند، مادر دیگر احساس نمیکند که به تملک نوع در آمده، او خود را مالک ثمره اندرون خود مییابد. زن، در مقام همسر از وابستگی خود به مرد در رنج بوده است؛ اکنون دیگر شیئی جنسی نیست؛ بلکه تجسم بخش نوع است، اطرافیانش برای او احترام قائل اند؛ حتی هوسهایش جنبهی تقدسآلود به خود میگیرد. زن که بر اثر حضور دیگری در بطن خود توجیه شده، بالاخره به طور کامل از این که خودش است لذت میبرد.
در آخرین مرحلهی بارداری، طرح جدایی مادر و کودک ریخته میشود. نخستین جنبش کودک را، لگد او به دروازههای جهان، به جداره شکم حایل بین او و دنیا را، زنان به انحا گوناگون احساس میکنند. نشانهی حضور یک زندگی مستقل و یا فرد بیگانهای که تن او را توقف گاه خود کرده است. پس از زایمان، زن دچار سرخوردگی میشود. این موجود مثل دستش بخشی از خودش نیست، شادی ناشی از این که او بالاخره کاملا واقعی حضور دارد با تاسف ناشی از این که چیزی جز این نیست در میآمیزد.
همان طور که برای مرد ارزش آلت جنسیاش به ارزش اشیائی که با آن میتواند تملکشان را تضمین کند، بستگی دارد. زن بزرگسال نیز به همین علت به مرد حسادت میکند اما با مادر شدن میتواند اروتیسمی را که هم آغوشی مردانه ارضا نکرده، فرو نشاند. تمام چیزهایی که مرد در زن میجوید، زن در کودک تصرف می کند. به همین دلیل مادر تقریبا همان کلمات مرد عاشق را به کار میبرد، از صفتهای ملکی استفاده میکند و حتی از همان ویژگیهای متعلق کردن به خود استفاده میکند که گاهی ویژگیهای آشکارا جنسی به خود میگیرد.
هنگامی که کودک بزرگ میشود، مادر هم سیمایی تازه به خود میگیرد. معمولا مادری عبارت از سازش غریبی بین نارسیسم، رویا، صداقت، سوءنیت، از خود گذشتگی و گستاخی است. همانطور که زن در دوران کودکی گاهی عروسکهایش را نوازش میکرده و گاهی اذیت، با کودکاش هم همین رفتار را دارد. هر چند این وجه سنگدلانهی مادر شناخته شده است ولی با حجب و حیا به آن اسم مادر بد داده شده است. اگر تعداد این مادران بد که میشناسیم اندک است، علت این است که اکثر زنها به یاری اخلاق و ادب تحریکهای طبیعی خود را پس میزنند، ولی این تحریکها در خلال دعواها، سیلیها، خشمها، اهانتها، تنبیهها و.. آشکار میشود.
از رفتارهای رایج مادران که برای کودکان بسیار بدفرجام است، یکی سماجت آموزشی و ابراز خشم نسبت به کودک به عنوان تربیت است، که شکست اقداماتش باعث تشدید مخاصمت نسبت به کودک میشود. دیگر رفتار بدفرجام از خود گذشتگی مازوخیستی است که مادر برای جبران خلاء قبلی و مجازات خود بابت مخاصمتی که نمیخواهد به زبان بیاورد، خود را بردهی فرزند میکند و سیمای قربانی به خود میگیرد در نتیجهی این فداکاری به خود اجازه میدهد استقلال فرزند را انکار کند.