42

42


42

آرزو کلافه گفت 

- رفتم جلو اما وکیل لازمه و هزینه وکیل هم خودش بالاست . 

- سریع گفتم 

- وکیل آشنا دارم. مدارک به من بدین تا کارو پیش ببرم . 

همه به همدیگه نگاه کردنو آرزو گفت 

- آخه زحمتتون میشه 

- زحمتی نیست مدارک بدین .

دامادشون بلند شدو مدارکو آورد 

رو اوپن مدارکو بررسی کردیم

فهمیدم کارمند بانکه و مرد متشخصیه . گفت این خانواده هم با آبرو قدیمی هستن اما بد شانسی آوردن. سری تکون دادمو مدارک گرفتم 

اما قبل رفتن به آلا گفتم 

- این چند روز تا حل شدن ماجرا خودم میام دنبالتو برت میگردونم. خونه پدر مادرم نزدیکه منم میرم پیش اونا. تنها هیچ جا نرو تا حلش کنیم

تشکر کردنو من رفتم پائین . به مامان اینا زنگ زدمو گفتم میرم اونجا 

اما بهشون نگفتم قضیه چیه 

گفتم چند روز میخوام اونجا بمونم چون اون سمت یه کارگاه هست باید سر بزنمو دور میشه راهم تا برگردم .

اونام خیلی خوشحال شدنو چیزی نپرسیدن

سر شام از مامان پرسیدم چه خبر از خاله اینا

بابا سریع گفت 

- دومی رو هم دارن شوهر میدن 

آرمان با تمسخر گفت 

- یه پولدار دیگه پیدا کردن . همه میگن ببینیم هدیه زن چندمه .

بازم من نخندیدم 

نمیدونم تو خونه خاله اینا چی گذشته یا چقدر بی پولی به بچه هاش فشار آورده که دختراش به جای عزت نفس فقط تب پول داشتن

هرچند نمیشد قضاوت کرد شاید قضیه هدیه فرق داشت 

هرچند با اخلاق هدیه که خیلی منفعت طلب تر از خاطره بود نمیشد به این امید بود 

بعد شام مامان اومد کنارم نشستو گفت 

- آرش جان تو کسی تو زندگیت نیست ؟ اگر هست ما الان دستمون باز تره مادر . البته تو دیگه خودت وضعت خوبه خدارو شکر. اما مام وظیفه داریم برات خرج کنیم 

خندیدمو گفتم


خوشگلا میدونین که فایل کامل از کجا میتونی بخرین دیگه 👇👇👇👇

https://t.me/mynovelsell/315

Report Page