412

412

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

#پارت_۴۱۲ 💫🌸دختر حاج آقا🌸💫 میدونستم فعلا نمیشه به حاج آقا حتی نزدیک شد.... برای اینکه حاج آقا الان دیگه حاج اقا نبودبلکه یکی تو مایه های بروسلی بود...منتها شبیه اون قسمت و حالت فوق عصبانی بروسلی!!! پاورچین رفتم سمت مامان که داشت بافت جوراب رو به عمه یاد میداد و بعد گفتم: - مامان من با ایمان میرم بیرون.... یه اشاره به در اتاقشون کرد و گفت: -میدونی که عصبانیه...پس دیروقت برنگرد...خب!؟ ناراحت پامو زمین کوبیدم و گفتم: -عه عجب گیری کردیماااا...ایمان بدبخت که همش سرکاره...وقتاییم که میاد خونه و میخواد دو کلام با من.... مامان پرید وسط کلامم و گفت: -خب خب....نمیخواد واسه من صغری کبری بچیتی...برو ولی زودبیا.... عمه به حمایت از من دهان مبارکش رو باز کرد و گفت: -ولش کن دخترو....فکر کردی ازدواج کنه خیلی بهش خوش میگذره!؟؟؟ نه خیرررر بیچاره عین نصف زنها باید هی به فکر پخت و پز و شوهرداری و بعدهم بچه داری باشه....بهترین قسمت ازدواج دوران قبلش .. یعنی همین نومزدبازی که تو نمیزاری دختره راحت باشه... براش کف و سوت زدمو گفتم: -ماشالله عمه! ماشالله.. لبخندی پیروزمندانه زد و رو به من با نااااز گفت: -برو تا هرررروقت دلت خواست بیرون بمون بابات هم اگه سراغتو گرفت میگم کپه مرگتو گذاشتی و خوابیدی.... -ممنون از کمکای همه جانبه ات عمه جوووونم....فعلا! کفشامو برداشتمو از خونه زدم بیرون...ایمان هی مدام تک مینداخت رو گوشیم ...میدونم دوست نداره زیاد معطل بمونه واسه همین تقریبا مابقی راه رو دویدم تا زودی خودمو بهش برسونم.. درماشینو که باز کردمو نشستم دلخورگفت: -چقدر لفتش دادی یاسی! بدنجو به سمتش مایل کردمو با بوسیدن گونه اش گفتم: -داشتم لباس میپوشیدم! صورتشو چرخوند و گفت: -اینوروهم ببوس.... خندیدمو اونور صورتش رو هم بوسیدم که ماشینو روشن کرد و بعد لبخند زنون ، مهربون و خلاصه مثل یک مرد باب دل گفت: -هرجا تو بگی میریم همونجا.... یکم فکر کردمو گفتم: -جایی به ذهنم نمی رسه هرجا دوست داشتی برو...راستی بگو ببینم...تو اصلا ناهار و شام خوردی!؟؟ سرشو جنبوند و گفت: -خوردم.... -کجا؟ -ناهارمو تو جاده...شاممو اداره.... هی منتظر بودم در مورد زن عموش ازم سوال کنه ولی چون چیزی نگفت خودم پرسیدم: -فهمیدی عمه با زن عموت چیکار کرد! خیلی ریلکس گفت: -اهوم...یلدا یه چیزایی گفت....دعواشون سر چی بود....؟ انگشتامو توهم قفل کردمو گفتم: -سر اینکه زن عموت پشت سرم کلی توهین بهم کرد و به عمه هم گفت عجوزه ی چاق!!! دست راستشو تو موهای فرفریش کشید و گفت: -پس عمه ات خوب کرد! برخلاف تصورم اصلا بهش برنخورد...آخه من همش فکر میکردم اگه بدونه ممکنه ناراحت بشه و گلایه کنه اما دوباره گفت: -پریوش غلط میکنه پشت سر او بد بگه حالا میخواد زن عموم هم باشه...به درک...اصلا هیچکس حق نداره درمورد تپل من بد بگه.... لبخند زد و سرشو به سمتم چرخوند و دستمو گرفت.... داشتم از شدت ذوق هلاک میشدم....نیشم تا بناگوش واشد و هی واسش ناز میکردم که ماشینو نگه داشت و گفت: -خب...پیاده شو که رسیدیم.... اونقدر تو طول مسیر مشغول حرف بودم که اصلا به کل یادم رفت از چه راه هایی عبور کردیم... پیاده شدم و همزمان اطرافمو نگاه انداختم....بعد خندیدمو با ذوق شدیدی گفتم: -از کجا میدونستی عاشق شهربازی ام !؟؟؟ ماشینو دور زد و اومد سمتم. دستنو توی دستش گرفت و گفت: -وقتی آدم یه نفرو دوست داره خب از علایقشم باخبر.... این یکی رو درست میگفت.... تو همون بدو ورود چشم افتاد به پشمک فروش....دستشو کشیدم و بردمش سمت همون قسمت زرق و برق دارو گفتم: -برام پشمک بخر.... چشمی گفت و دست کرد تو جیبشو پول پشمک رو حیاب کرد تا من یکیش رو بردارم.... بهش تعارف کردم اما سری تکون داد و گفت: -نه نمیخورم.... دستمو دور دستش حلقه کردم و بعد گفتم: -زن عموت و عموت اومدن درخونه...اونقدر به بابام بد گفت که نزدیک بود سکته بود.... اخم کرد و گفت: -به بابا میگم یه اولتیماتیوم جدی بهشون بده.... با چشمهای گرد شده و ابروهای بالا پریده گفتم: -واااای نه نگیااااا...اوضاع بی ریخت تر میشه .... کاملا جدی و همچنان بااخم گفت: -نه بی ریخت نمیشه....من خوشم نمیاد کسی به تو و خانوادت توهین کنه...حتی اگه اون کس عموم یا هر هر دیگه باشه.....خصوصا به حاجی! نگران گفتم: -ولی نگی بهتره...اونجوری کدورتها زیاد میشن! شونه بالا انداخت و گفت: -مهم نی...اصن بهتر....شاید زودتر از اینجا رفتن و خونه رو خالی کردن ...خالی بشه فورا بساط عروسی رو راه میندازیم ... با زدن این حرفها دستشو انداخت رو شونه ام و گفت: -دلم میخواد زودتر بریم سر خونه زندگیمون....اینکه باید واسه دو ساعت دیدمت سرو تنمون بلرزه فایده نداره.... واسه اینکه تو صورتش نگاه کنم سرمو بالا گرفتم و گفتم: -میگم ایمان میدونی به پسری که تو این شرایط بد اقتصادی عروسی بگیره چی میگن!؟ نگاهشو از چرخ و فلک برداشت و گفت: -چی میگن!؟ آ

Report Page