41

41


#نگاه #41

سارا در جریان عروسی امیر همایون بود

اما خبر نداشت طلاق داده زنشو

آروم گفتم 

- طلاق داده . دو ساله

- وا کی عروسی کردن کی طلاق داد. ببین این مردا مرد زندگی نیستنا . دقت کن 

خندیدمو گفتم 

- حالا ننه بزرگ نشو... بیا همفکری کنیم. گوش کن...عقد داداشش باهاش رقصیدم . حس کردم بهم توجه داره 

- بهت توجه داره؟ خب لعنتی باهات میرقصه به دیوار که توجه نمیکنه به تو توجه میکنه 

سارا شوخ بود اما میرفت رو اعصابمو گفتم

- دیونه از اون توجه ها نه. توجه بیشتر منظورمه ... به اندامم و رفتارم 

- سارا ریز ریز خندیدو گفت 

- ای بلا ... درست حرف نمیزنی که... پس تحریکش کردی

از حرف سارا سر تا پا داغ شدمو گفتم

- ای خدا درد بگیری سارا این حرفا چیه میزنی بی آبرو 

سارا وفی کرد تو گوشی و گفت 

- خاک بر سرت بریزن هیجده سالته اونوقت حرف سکس میشه داغ میکنی. تورو چه به دوست پسر و عشق و عاشقی آخه نگاه. پسره دستتو بگیره جیغ زدی در رفتی

- نخیر. بغلمم کرده خیلی خانم بودم

از حرفم بلند خندیدو گفت 

- اوه اوه خودتو لو دادی

با حرص گفتم 

- اه اصلا نمیخواد کمک کنی 

قطع کردمو نشستم رو تخت

چرا از این بشر کمک گرفتم آخه. یه پا خل و چل بود 

دیدم پیام داد

- نگاه قهر نکن من ده اینا میام خونتون حرف بزنیم

براش نوشتم 

خونه پدر بزرگمم 

- باشه میام اونجا.

درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹


Report Page