41

41

آموروفیلیا

خیسی بین پامو لمس کردم که به خودم اومدم ...

دارم چکار میکنم 

سریع دستمو با دستمال کاغذی پاک کردم

خودمم تمیز کردمو دوباره دراز کشیدم

نباید اینجوری باشی امیلی 

به خودت مسلط باش...

من باید از زور گوئی و دستور دادن ادوارد متنفر باشم

اما رو تختش منتظرش خوابیدم 

خدای من ... کاش میفهمیدم چم شده ...

به زور تونستم بخوابم یه خواب که توش مدام ادواردو میدیدم که میخواد لمسم کنه اما میره 

با کلافگی بیدار شدمو نشستم رو تخت

ساعت رو دیوار نشون میدا سه صبحه اما از ادوارد خبری نبود

گرسنه ام شده بود 

خواستم بلند شم تا از یخچال کوچیک کنار تخت چیزی بردارم که قفل در چرخید 

سریع خودمو به خواب زدمو زیذ پتو کز کردم

دوست نداشتم باز ادوارد منو در حالی که گفت نبینه 

ادوارد اومد تو 

به سمت پنجره رفتو بازش کرد 

نشست رو صندلیو مشغول سیگار کشیدن شد...

یه سیگار... دو سیگار ... سه سیگار ...

دوباره خوابم برد ...

از زبان ادوارد :

پاکت سیگارم تموم شده بود

اما اعصابم آروم نشده بود

اون عوضی رو گیر میاوردم

همون که گلخونه ام رو نابود کرد

نصف گلخونه سوخته بودو سرمایه ام به باد رفته بود

بوی دودو خاک میدام

رفتم حمام و با عصبانیت دوش گرفتم

حوله رو دور کمرم پیچیدمو از حمام خارج شدم که چشمم به امیلی روی تخت خورد

خدایا به کل این دخترو فراموش کرده بودم 

نور دم صبح افتاده بود داخلو تصویر نمیه لخت امیلی روی تخت من سکسی تر از همیشه بود 

حوله ام رو باز کردم 

حسابی براش تحریک شده بودم

پتو کنار زدمو بدن لختشو بر انداز کردم

خمار از خواب چشم هاشو کمی باز کرد 

رو بدنش قرار گرفتمو لب هاشو بوسیدم 

با وزنم پاهاشو باز کردم

هنوز خیسو گرم بود

امشب میخواستم کل تنشو فتح کنم

اما هم عصبی بودم هم تحریک شده بودم هم ...

هم تحملی رو این رفتارم نداشتم

امیلی گفت 

- ادوا...

حرکت اولو با قدرت زدمو حرفش ناتموم موند



بچه ها یه توضیحی بدم که محور اصلی داستان من چند قسمت دیگه تازه مشخص میشه 😁😁 صبور باشین تا بهش برسیم و سوپرایز شین 😉😉😉

Report Page