41

41



#نگاریسم

#۴۱

مثل دیوونه ها برگشت سمت منو داد زد

- اینم خراب کردی فرستادی دنبال هرزگی؟

هنگ نگاهش کردم

مامان کنار در آشپزخونه ایستاده بود

دستشو به سینه زده بودو تکیه داده بود به دیوار .

انگار داشت یه فیلم غمناک میدید 

نه بیشتر 

بابا اومد سمت من 

بازومو گرفت

منو کشید سمت خودشو بو کشید 

شوکه نگاهش کردم 

تو صورتم داد زد

- بو سیگار میدی 

میدونستم بو سیگار میدم

چون فضای باز نشسته بودیم و مرد میز پشت سریم دوبار سیگار کشید

مامان اومد سمت ما و گفت

- بسه ... دیونه بازیاتو سر نگار خالی نکن 

اما بابا منو هل داد کوبید به لنگه دیگه در و گفت

- آره من دیوونه ام . قلم پاشو میشکنم بره سراغ هرزگی 

پشتم درد گرفته بودو از شوک زبونم بند اومده بود

مامان اومد بازومو گرفت

منو کنار کشیدو گفت

- برو تو اتاق درو ببند الان دائیت میاد 

فقط دوئیدم تو اتاق که بابا داد زد

- داداشت میخواد بیاد؟ اون داداش پفیوزت اگه کاری ازش بر می اومد که ...

حرف بابا نا تموم موند صدای کوبیده شدن چیزی وومد 

برگشتم سمت در که دایی ایستاده بود و پشت سرش دوتا مامور.

دایی گفت 

- بی آبرو... به چه حقی اومدی خونه خواهرم شاخ و شونه میکشی ؟

برگشت سمت مامورا و گفت

- مدارک هم که واضحه جلو روی شمام به من فحش داد.

بابا انگار جنون گرفته بود

چون افتاد به جون دائی

مامورا بازوهاشو گرفتنو مثل دیوونه ها بردنش پائین

دائی نگاهمون کردو گفت

- ببرمش بازداشتگاه میام

مامان لب زد مرسی و من فقط سر تکون دادم

دائی چنندتا عکس از خونه گرفتو رفت. مامان درو بست

این وقت شب همه همسایه ها بودن

همه شنیده بودن

آبرومون رفته بود 

مامان برگشت سمتمو گفت

- زنگ بزن نامی با نامدار بیان خونه

خودش رفت سمت اتاقو رو تخت دراز کشید 

موبایلمو بیرون آوردم زنگ بزنم که دیدم جورابم خونیه

کل خونه پر بود از شیشه خورده و من پا گذاشته بودم رو یه تیکه چینی

اما چنان تو شوک بودم اصلا نفهمیده بودم.

شماره نامی رو گرفتم

تا جواب داد گفت 

- اون عوضی رفت؟

- آره دایی با مامور اومد بردش

- خوبه مام الان میایم

باشه ای گفتمو قطع کردم 

با اون پا خونی کل خونه رو کثیف میکردم 

برای همین لنگون رفتم تو حمام 

پامو شستم و چسب زدم.اومدم بیرون دیدم مامان داره خونه رو تمیز میکنه

یه جفت دمپایی برام آوردو گفت 

- قرارت چطور بود 

نگاهم به خونه و وضعیتش افتاد

با توجه به این شرایط گفتم

- خوب بود ...

- خداروشکر، بازم میبینیش؟ 

- احتمالا. فعلا که قرار نذاشتیم .

- خوبه 

- بابا چرا اومد؟

- اومد دنبال نامدار... برا همین فرستادمش با نامی بیرون کا نتونه با خودش ببره.

- مگه میتونه ببره؟

- نمیدونم. فقط میخواد اذیت کنه . 

هر دو دیگه حرف نزدیم

مامان خیلی خسته و داغون بود صورتش. 

منم فقط کمک کردم خونه رو تمیز کنیم. 

نامی و نامدار هم اومدن و کمک کردن

چندتا دونه دکوری قدیمی خونمونم بابا نابود کرده بود

گلدونای پوتوس مامان که خیلی دوستشون داشت همه شکسته بود 

نامی ریشه گل هارو با خاک تو نایلون زباله پیچید تا فردا بریم گلدون بخریم.

مامان ساکت بود

مثل نامدار 

نزدیک ۱۲ شب آیفون رو زدن. حدس زدم دائی سریع رفتم جواب دادم بله .

دستم رو دکمه بود که درو بزنم اما جای دایی صدای کیوان اومد 


هر روز برسم یه قسمت جدید میزارم. پارت ها بصورت لینک گذاشته میشه با هشتک #نگاریسم لینک پارتو پیدا کنین 


📚 join t.me/danaeism 📚

Report Page