41

41



خبر خوووووب رمان واقعی سرخ تموم شدا. فایل کاملش اینجاست

https://t.me/mynovelsell/389


41

- آلا که درست حرف نیمزنه . شما بگین قضیه چیه ؟ 

آرزو سریع گفت 

- هیچی آقای مهندس. اون بی همه چیزا از ما طلب دارن تا دیدن دستمون تنگه یه ذره افتادن به سو استفاده 

دیدم آرزو هم داره در پرده حرف میزنه و اینجوری به جایی نمیرسیم برای همین گفتم 

- قضیه بدهی رو آلا گفت . اما بخاطر یه بدهی آلا رو بخوان عقد برادرش کنن ؟

- آلا ... این بود گفتی یه راهی هست بدهی رو صاف کنیم ؟ آره ؟ 

شوهر خواهرش گفت 

- یعنی نشستی سر سفره من نون و نک خوردیم اونوق سر خود رفتی چنین غلطی کردی ؟

آلا به گریه افتادو با هق هق گفت 

- نه به خدا نه ... من نمیدونستم. مصطفی گفت یه راه هستمیاد میگه . بعد امروز اومد گفت مجتبی ازت خوششش اومده عقدش شی ایم میشه مهریه ات 

آرزو عصبانی گفت 

- غلط کردن بی شرفا . اون برادر معتادش داره از نشگی میمیره . حالا میخوان براش زن بگیرن ؟ 

حالا فهمیدم چرا آلا نیمخواست کسی بفهمه چون اونا در جریان نبودن 

آلا داشت گریه میکرد

آرزو پاشد تلفن رو برداشتو گفت 

- الان زنگ میزنم خونشون 

ناخداگاه گفتم 

- میشه یه لحظه ...

شوهرش هم گوشیو گرفتو گفت 

- تو الان استرس برات بده بشین 

سریع گفتم 

- من اومدم فقط این قضیه حل شه لطفا وارد حاشیه نشین. شما بدهیتون چقدره هفتاد و سه میلیون ؟

دامادشون با تاسف سری تکون دادو گفت 

- نزوله آقای مهندس ... اینا نزول خورن .

سری تکون دادمو گفتم 

- بلاخره برادرتون نباید پول نزول میگرفت که گرفت. حالام بهتره پس بدین و قضیه حل شه . اگه مدارکی دارین که بشه ثابت کرد مبلغ اصلی چقدره میشه بریم با شکایت جلو



دوستان عزیزم از این به بعد سرگذشت های زندگی شما عزیزان در چند قسمت به صورت عکس و با هشتک #سرگذشت_زندگی در طول روز و شب گذاشته میشه و پایان هر تجربه به درخواست فرستنده ها پاک میشه از دستش ندین❤️


Report Page