405

405


ُلام دوستان. بابت دیشب شرمنده ام. دیشب فکر میکردم مغزم قفل شده نمیتونم بنویسم. اما بعد کا حالم بد شد فهمیدم طفلک مشکل از مغزم نبود فشارم افتاده بود 😔


#کوازار

#۴۰۵

گلوله آتشین ! 

فقط به این گلوله عجیب نگاه کردم که از کنار ما رد شد 

اما گلوله دوم به سمت ما اومد 

دست ساتی رو گرفتم تا بکشمش کنار

اما اون دستش رو روی دستم گذاشت و ...

دورمون سیاه شد 

پلک زدم و ...

با دیدن گوی های معلق نقره ای دور و برمون فهمیدم ساتی من رو با خودش به دنیای گوی های آساره آورده 

نگاهش کردم که گفت 

- یکی داشت به ما حمله میکرد !

سر تکون دادم و گفتم

- میتونی ببینی کی بود ؟ 

ساتی سر تکون داد

برگشت سمت گوی ها 

آروم بین گوی های معلق قدم زد 

کنار یه گوی ایستاد و دقیق نگاه کرد 

نفسش رو خسته بیرون داد و گفت

- یه دستگاه شبیه بیه راکت جنگی ... اما با انرژی اهریمنی ...

برگست سمت من و گفت 

- کار اخوانه !

سر تکون دادم و گفتم

- احتمالا از شبکه تو داره استفاده میکنه تا مارو رد یابی کنه 

ساتی لب هاش رو با عصبانیت به هم فشرد و سر تکون داد

دستی تو موهام کشیدم و گفتم

- حالا باید چکار کنیم ؟

ساتی اومد سمتم و گفت 

- اخوان رو زمین آدم هارو علیه ما کرده . تو آسمون تهدیدمون میکنه ! شبکه ردیابی ما رو داره و داره اکوان مسخ شده درست میکنه! 

مکث کرد

نگران نگاهم کرد و گفت

- سام ... من واقعا دیگه هیچ ایده ای ندارم ... انگار همه راه های ما بسته است ...

لبخند زدم

نگاهم تو چشم های نگرانش چرخید و گفتم 

- ساتی ... اگه هیچ راهی جلو روم نیست ... 

مکث کردم 

لبخند زدم و گفتم 

- یعنی ما باید اول یه راه بسازیم .

ابروهاش بالا پرید و گفتم

- راه های قبلیمون به بنبست رسیده اما دلیل نداره راه جدید پیدا نکنیم... اونم تو ... کسی که تا الان برای هر چیزی یه فکری داشت 

ساتی لبخند غمگینی به من زد و گفت 

- اما سام ... اینبار واقعا هیچ راه منطقی ندارم... 

مشکوک نگاهش کردم و گفتم

- راه های قبلیت هم خیلی منطقی نبود .

ساتی آروم خندید و لبخندش پر رنگ شد 

لبشو گزید و متفکر نگاهش با اطراف چرخید و گفت 

- اینهمه گوی اینجاست ... به نظرت چطور میتونم با قدرت گوی هام یه کاری کنم ؟ 

کنارش ایستادم‌

بازوش رو دست کشیدم و گفتم

- بیا اول مشخص کنیم برای چه هدفی میتوای یا راه پیدا کنی؟ 

ساتی نگاهم کرد و گفت 

- اول این راکت های لعنتی ...

سری تکون دادم و گفتم

- موافقم ... چطوره راکت هارو با گوی هات محو کنی ؟

ابروهای ساتی بالا پرید 

برگشت سمت من و گفت

- چطوره راکت هارو بیارم اینجا؟ 

ابروهای منم بالا پرید

با شوک گفتم

- اینجا !؟

Report Page