403

403



قسمت ۴۰۳

سلام دوستان. این روزا از بس حالم بد بود حتی شماره پارت هارو هم اشتباه زده بودم

شرمنده

بلاخره داروم رسید و حالم بهتره



403

دوباره در گیر اون دو حس متضاد شدم

آرامش و لذت و خواستن بیشتر این بوسه ...

غم و نگرانی و دلتنگی اتفاقاتی که افتاد و پیش روی ماست ...

خدایا... چرا زندگی من درگیر دو حس متضاده همیشه 

ناخداگاه سرمو عقب کشیدم 

ویهان اجازه داد برم عقب 

تو چشم هاش نگاه نکردمو سرمو رو سینه اش گذاشتم

موهامو بوسیدو گفت 

- میدونم خیلی نگرانی ... اما ...

سکوت کردو این سکوت باعث شد سرمو بلند کنم 

به چشم های هم نگاه کردیمو گفت 

- اما کسی از آینده خبر نداره . ممکنه دیگه این لحظه رو نداشته باشیم 

نگاهم تو چشم های ویهان چرخید 

حق با اون بود ...

این یه حقیقت درد ناک بود 

اما به همون اندازه که درد ناک بود ... حقیقی بود

ممکنه این لحظه دیگه نباشه...

ما نباشیم ...

این حس نباشه...

چرا الان ا زداشته هامون لذت نبریم 

نفس عمیق کشیدم

عطر ویهان ریه هامو پر کرد

چقدر تازه و خواستنی بود 

بدون اینکه چشم هامو باز کنم رو نوک پا بلند شدمو این ویهان بود که قبل من لب هامونو به هم رسوند 

اینبار دیگه نذاشتم دو دل شم 

من به این لحظه تعلق داشتم

این لب های داغ

این دست های حامی 

این بدن پر از خواستن 

ویهان :::::::

به جنگل خاموش خیره بودم 

بدنم این مدت انقدر بیخوابی کشیده بود که عادت کرده بود به کم خوابی.

ساعت هنوز پنج بود

اما من خیلی وقت بود بیدار بودم

تو تاریک و روشن اتاق به صورت ال آی نگاه کردم

مثل یه نقاشی غمگین بود

میدونم کوچولو تو وجودش ...

یه دختره ...

یه دختر با موهای مشکی مواج مثل خودش .

دختر کوچولوئی که تو این روزهای سخت و پر از استرس با ما بود

من نمیذارم اتفاقی براش بیفته.

پورسفونه...

این ملکه دیوونه ...

آذرخشو از ما گرفت

اما اینبار دیگه نمیذارم موفق شه

نفس عمیق کشیدمو برگشتم سمت تختخواب.

امروز وقتی با البرز حرف زدم خیلی امیدوار شدم

اگه بتونیم با درخت زندگی امنیت دخترمونو حفظ کنیم ...

بلاخره میتونیم روی آرامشو ببینیم 

کنار ال آی به پهلو دراز کشیدم

آروم موهاشو از رو صورتش کنار دادم

مست از خواب هومی گفتو چرخید سمتم 

دستش دنبال بدن من گشتو اومد به سمتم

ناخداگاه لبخند زدم

کامل دراز کشیدم تا سرشو بزاره رو بازومو بغلش کردم

پاشو انداخت رو پامو صورتشو به سینه ام مماس کرد 

تو خواب لب زد 

- چقدر خوشبوئی 

موهاشو نوازش کردمو گفتم 

- نه به خوش بوئی تو 

تو گلو خندیدو گفت 

- سرده تنت... کجا بودی ؟

از این دقتش حتی تو خواب لبخند زدمو گفتم 

- همین دورو برا 

چشم هاشو خمار از خواب باز کردو سوالی نگاهم کرد 

پیشونیشو بوسیدمو گفتم 

- خوابم نمیبره... عادت ندارم به بیشتر از چهار ساعت خوابیدن 

لبخند زدو تو بغلم چرخید 

سرشو کامل رو سینه ام گذاشتو گفت 

- همیشه برام سواله... قبل اینککه من بیام اینجا و زندگیتو اینجور زیر و رو کنم ... توچطور زندگی میکردی 

شونه های ظریفشو نوازش کردمو گفتم 

- راستش... برا خودمم سواله... چون هیچی از اون زندگی یادم نمیاومد

آروم آخندید 

بوسه ای روی سینه ام زدو گفت 

- به نظرت خاتون سر و صدای مارو شنیده ؟

با این حرفش یاد سر و صدای تخت و صدای ال آی افتادم 

خندیدمو گفتم 

- بعید میدونم . اتاق اونا سمت دیگه است 

نفس عمیقی کشیدو گفت 

- اون از حمام صبح... این از خواب شب... فکر کنم به زودی بهمون بگن بریم یه خونه دیگه 

اینبار من بودم که خندیدمو گفتم 

- چرا ؟ مگه بیشتر از این میخوای سر و صدا کنی 

مشت آرومی به سینه ام زدو گفت 

- ویهان . پر رو .

خندیدم

مشتشو تو دستم گرفتم 

انگشتاشو باز کردو دستامون تو هم قفل شد 

بی مقدمه گفتم 

- تو چی ؟ قبل اومدن به اینجا چطور زندگی میکردی؟

هممم آرومی گفتو دستشو بردم سمت لبم

بوسه ای رو انگشتاش نشوندمو ال آی آروم از روم کنار رفت 

مثل من رو به سقف دراز کشیدو گفت 

- منم نمیدونم . واقعا یادم نمیاد بدون گرگ بودن چطوریه 

دستشو بالا گرفت 

نور آبی و کمرنگی تو دستش شکل گرفتو ال آی گفت 

- نمیدونم بدون این قدرت زندگی چطوریه 

به دستش نگاه کردمو گفتم 

- چطور تونستی با آذرخش حرف بزنی؟

- از کتاب پدربزرگ یاد گرفتم 

به پهلو چرخیدم . به اون نور اشاره کردمو گفتم 

- اینو هم ؟

لبخندی زدو گفت

- نه . این همین الان اومد. بدنم و قدرتم هر روز منو غافل گیر میکنه 

با این حرف دستشو چرخوند 

انگشتر نور تو انگشتش برق زد و ال آی گفت 

- این قدرتو تو به من دادی ال آی 

- نه ... من فقط این انگشترو بهت دادم. 

چرخید سمتم 

خیره شدیم به چشم های همو گفت 

- گاهی فکر میکنم . هیچ چیزی تو زندگی ما اتفاقی نیست. انگار همه چی از قبل کنار هم چیده شده و ما فقط داریم یه پاذل بزرگ رو حل میکنیم 

سر تکون دادم

با ال آی موافق بودم 

مرگ پسر بتا گروهم باعث شد من با کسی آشنا شم که جفت واقعی من بود

کسی که اون عذاب دیرینه رو از رو دوشم برداره 

ال آی صورتمو نوازش وار دست کشیدو گفت 

ته ریشت خیلی بلند شده

خندیدمو گفتم 

- فردا صبح ترتیبشو میدم 

انگشتاشو رو صورتم به حرکت در آوردو با خجالت گفت



خوشگلا چندتا رمان کامل جدید اضافه شده به کانال پشتیبان. یکیشم رایگانه از دست ندین 👇🌹💜

https://t.me/mynovelsell/478


Report Page