40

40


سلام دوستان. علاوه بر رمان های من رمان های دوستانم هم تو این کانال موجوده . شما میتونین فایل های کاملو از اینجا تهیه کنین

http://t.me/mynovelsell


40

رفتم اینستاگرام و پیام عثمان باز کردم 

نوشته بود 

- میشه به زودی. من مطمئنم. 

از این پیام ساده اش باز دلم پیچید . زیرش نوشتم مرسی . اما نمیدونم چرا فضولیم گرفته بود ببینم الان در چه حاله 

خیلی مقاومت کردمو رفتم پای کامپیوتر 

بازم سرچ کردم مصر ... لعنتی چرا انقدر به مصر علاقه مند شده بودم 


از زبان عثمان :

دوست داشتم همینطور با هانا چت کنم

اما خب کار هام برای من صبر نمیکرد

پرواز طولانی داشتمو وسایلمو جمع کردم 

درگیر چک صورت وضعیت های لندن شدمو نفهمیدم چطور پرواز گذشتو رسیدم 

مستقیم رفتم هتل 

اختلاف ساعت همیشه اذیتم میکرد

دوتا قرص مخصوص خوردمو خوابیدم

صبح جلسه مهمی داشتم 

اون روز و روز بعدش همه به جلسه و کار گذشت

وقتی بلاخره وقت آزاد پیدا کردم تا برم اینستاگرام ساعت 9 شب چهارشنبه بود 

اولین چیزی که چک کردم صفحه هانا بود

یه عکس جدید گذاشته بود از پاهاش لب استخر و نوشته بود 

- چرا زودتر تابستون شروع نمیشه 

زیر عکسش چیزی ننوشتم و رفتم بهش پیام خصوصی دادم 

- منم بیصبرانه منتظر تابستونم 

سریع جواب داد 

- چرا ؟

- چون قراره یه عزیزی باهام بیاد مصر 

شکلک متفکر فرستادو نوشت 

- کی ؟

ناخداگاه خندیدمو براش نوشتم

Report Page