40

40


آرش بودنش یه درد بود و نبودنش هزارتا درد 


غیبتش داشت طولانی میشدو من ازاینکه دوباره بیاد سراغم خیلی میترسیدم


توی گروهی که بابچها داشتیم عکسای تفریحی که دوهفته پیش رفته بودیم رو فرستادن عکسارو باز کردم و نگاهشون کردم 


سردی هوا حتی از چهرهامون توی عکساهم پیدا بود عکسارو یکی یکی زدم رفت یکی ازعکسا توجهم رو جلب کرد کنار آتیش نشسته بودم و سرمو روی زانوهام گذاشته بودم و به شعله های آتیش نگاه میکردم 


امیر چندقدم دورتر به تنه درخت تکیه داده بودو اونم به شعلهای آتیش خیره شده بودهردومون به یجا نگاه میکردیم ومعلوم نبود هرکدوممون توی چه فکری بودیم


این عکس رو بیشتراز بقیش دوست داشتم بین مخاطبام داشتم میگشتم اعلان بالای صفحه اومدبا دیدن اسم امیر ضربان قلبم خیلی سریع بالا رفت خواستم پیامشو باز کنم 


اما صبرکردم حالا باخودس میگه دختره منتظر بوده من بهش پیام بدم انقدر زودجواب داده بهم


به هرسختی بود چنددقیقه صبرکردم و بعد پیامشو بازکردم 

"...یکی منو بخوابونه..."

اون روی خبیثم جوش اومدو براش نوشتم

-...زنگ بزن به اون دخترایی که میان درخونت بخوابوننت


چنددقیقه طول کشیدتاجواب بده 

+...اوناهااگه لالایی بلدبودن براخودشون میخوندن


-...حیف شدددیگع تنها گزینه همین بود 

+...یه راهه دیگم هست

-....چه راهی ؟


منتظربودم جواب بده که شمارشو روی گوشی دیدم که داره زنگ میزنع سریع ازتختم اومدم پایین و وارد حیاط شدم و جواب دادم

-...الو

+...تولالایی بلدی؟


-...سلام نه

+...یادبگیر من دوست دارم

از پرروییش حرصم گرفته بود و اراونطرف باحرفاش قلبم داشت از سینم میزد بیرون


از پرروییش حرصم گرفته بود و اراونطرف باحرفاش قلبم داشت از سینم میزد بیرون


-....تودوس داری خودتم برو یادبگیر چرا من یادبگیرم؟

+....تویادبگیر لازمت میشه چرابیداری؟

-...خوابم نمیبره خودت چرا بیداری؟

+....خوابم نمیبره 


صدای نازک یه دختر به گوشم خورد که داشت امیرو صدا میکرد

+...برو بخواب صبح کلاس داری منم برم ببینم میسه خوابید یانه شب بخیر

-...فعلا 


فکرکرده من خرم 

اره جون عمت خوابت نمیبره!

خوابت میبره منتهی نمیذارن که بخوابی ذهنم درگیر صدایی که شنیدم بود !


حتی یه درصدم دلم نمیخواست به این فکر کنم که یکی از دخترایی باسه که توگذشتس بودن!


اما مگه میشه پسری باسابقه امیر اینقدریهویی همه چیو بذاره کنار!

امیرحتی خواهرم نداره که بخوام دلمو خوش کنم که صدای اون بوده 


تکلیفم باخودم مشخص نبود امیربرای من یه حامی بود توی سرایط جدیدی که توی زندگیم پیش اومده بود چیز ببشتری نبود به گفته ی خودش منم یه دوست جدیدبودم براش برای شانس دوباره ای که به خودش داده بود برای تغییر زندگیش 


همه ی این تجربهای جدید باعث شده بودن مابهم نزدیک شیم اینکه من کنارامیرحس خوبی داشتم فقط بخاطر حمایتی بود که ازم میکرد


اره فقط همین بود!

باکلی فکرو درگیری ذهنی بالاخره خوابم برد خوابی پراز کابوس و فکرای خسته کننده 


صبح وقتی بیدارشدم بیشتر خستم بود و دلم میخواست دوباره بخوابم امابایدمیرفتم کلاس 


با کرختی از جام بلندشدم و اماده شدم

Report Page