#40

#40


حسام به سمتم نیم خیز شد و دوباره به صورتم نگاه کرد و با جدیت بهم گفت:

+دوباره بگو چی گفتی؟!

ترسیده بهش نگاه کردم و دوباره توی دلم هزارتا بد و بیراه بار خودم کردم.

اخه دختره احمق چرا جلوی دهنت رو نمیگیری خیلی دلت خشونت میخواد باز اینو وحشی کردی...

همینطور که روی حصیر نشسته بودم از ترس تو خودم جمع شدم و به من من افتاده بودم...

+ارباب من که معذرت خواهی کردم. بخدا از دهنم پرید...

-بهت گفتم یبار دیگه حرفت رو تکرار کن...

دیگه داشت اشکم درمیومد به تته پته افتاده بودم که ارباب سمتم خم شد و چونه ام رو چنگ زدو انگشت شصتش رو روی لبهای گوشتیم کشیده و کنار گوشم با خماری لب زد:

+تا همین الان که از زبونت شنیدم اسمم رو هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر زیبا باشه...

هااان این چی گفت؟!!!

گیج و گنگ نگاهش کردم که برگشت سرجای قبلیش و دراز کشید و همینطوری سیگار مخصوصش رو روشن کرد و تند تند به طرز ماهرانه ای ازش کام میگرفت.

وقتی که به خودم اومدم ، شروع کردم به درست کردم ماکرونی که یهو نمیدونم چی شد کل اب داغ قابلمه چپه شد روی پام از ته دل جیغی کشیدم و از درد شروع کردم به دویدن...

که ارباب شوکه شده بهم نگاه کرد و اومد سمتم و منو توی بغلش گرفت و از زیر دندون های که محکم روی هم فشار میداد غرید :

- باز چه گندی زدی ریماااا...

Report Page