40

40

ترنم به قلم رعنا

40

چی میگفت؟ 

واقعا سام انقدر پست بود یا امیر داشت قضیه رو بزرگ ‌میکرد ؟

مردد پرسیدم 

- آخه چرا ؟ 

امیر تفس عمیق کشید و گفت 

- داستانش طولانیه... اما همینقدر بگم بخاطر یه عقده قدیمی از یه دختر ... سام دچارمیل عجیبی به تحقیر و سو استفاده از دخترا شده... پدرش خواست با این ازدواج سر به راهش کنه ‌‌‌... اما میبینی که ..‌. جواب نداد ....

حرف های امیر برام قابل درک نبود 

چون یه دختر باهاش بد رفتار کرده ... به من چکار داره ؟

من که کاری نکرده بودم 

آروم و با تردید دوباره پرسیدم 

- یعنی اون شب واقعا میخواست ... 

نمیدونستم جمله ام رو چطور ادامه بدم که امیر گرفت 

- میخواست بهت تجاوز کنه ...

با گفتن این جمله امیر سر تا پا داغ شدمو دوباره سرمو پائین انداختم 

درسته تو خونه امیر بودم و تقریبا لخت رو به رو من بود 

اما دوباره حرف راجب اون شب و ... کاری که سام میخواست بکنه ... از همه مهم تر ...

یاد آوری وضعیتی که امیر منو دید ... 

حسابی خجالت زده و داغم کرد . 

دلم از یه استرس عجیب پیچید و امیر گفت 

- اینارو نگفتم بترسی ... گفتم آگاه باشی ... چون امشب هم تورو تو حرف هاش تهدید کرد 

بدون نگاه کردن به امیر گفتم 

- میفهمم... اما ... چرا پیش تو از تهدید من گفت 

اینو پرسیدمو به امیر نگاه کردم که سکوت کرده بود .

 انگار انتظار این سوالمو نداشت ...

اما واقعا برام سوال بود ... چرا پیش امیر منو تهدید کرد ...

مگه میدونست من اینجام ؟

یا نکنه میدونست امیر مخالف رابطه ما بود ؟

البته اگه بشه اسمشو رابطه گذاشت ...

امیر آروم و بدون چشم برداشتن از چشم های من گفت 

- چون من از تو حمایت کردم ... 

یه لحظه انگار قلبم ایستاد ... 

قبلا با رفتار های امیر حمایتش از خودمو دیده بودم ...

اما اینکه به زبون بیاره ... خیلی فرق داشت 

حس کردم گونه هام داغ ضد 

لبمو گاز گرفتمو ناخداگاه سرمو پائین انداختم .

امیر ::::::

کلا با ترنم هیچ کدوم از برنامه هام طبق انتظارم پیش نمیرفت 

میخواستم نفهمه چقدر برام مهمه 

اما برعکس شد و خودم مجبور شدم به زبون بیارم کدوم طرف ماجرا هستم . 

گونه ها ترنم سخش دو لبشو گاز گرفت 

نگاهشو ازم دزدید و من تو غیبت نگاهش ناخداگاه لبخند زدم .

این ناب ترین حس خجالت یه دختر بود که تا حالا دیده بودم 

خجالت از اینکه من حمایتش کردم 

خدای من ... چرا باون خجالت کشیدو چرا من از این خجالتش انقدر لذت بردم ؟

همه چی به طرز مضحکی احمقانه بود ... 

اما خارج از کنترل و لذت بخش ...

ترنم آروم گفت 

- مرسی ... من فقط برات دردسر شدم ... 

سرشو خم کرد و نگاهشوازم دزدید.

ناخداگاه چونه اش رو گرفتم و سرشو بلند کردم 

این حرکتم خیلی غیر ارادی بود ...

تو چشم هام متعجب نگاه کرد که گفتم 

- نبودی ... نیستی و نمیشی ... 

لب هاش نیمه باز شد و نگاهم قفل لب هاش شد ...

گرمای ملایم و لطافت پوستش تو دستم یه حس عجیبی بهم میداد ...

حسی که با هیچکدوم از دختر هائی که تا حالا بودم تجربه اش نکرده بودم .

آروم انگشتمو پائین لبش کشیدم .

سر انگشتم لب هاشو لمس کرد .

نگاهمو از لب های ترنم گرفتم تا قبل از اینکه کاری کنم تمرکزم برگرده ... 

اما با دیدن چشم های خمارش ناخداگاه دستم از روی چونه اش سر خورد تو موهاش 

نگاهم دوباره افتاد رو لب هاش و نفهمیدم دارم چکار میکنم ...

ترنم ::::::::

نگاه امیر رو لب هام سنگین بود 

نمیدونم چرا خشک شده بودم 

ترسیده بودم ؟ یا ذوق داشتم ؟ استرس و حس عجیبی که تو دلم بود برام قابل تشخیص نبود .

وقتی نگاهمون بهم گره خورد باید خودمو عقب میکشیدم 

اما به طرز عجیبی مسخ شده بودم . 

دوباره به لب هام نگاه کرد و دستش رفت تو موهام 

تمام وجودم با تماس دستش داغ شد و امیر آروم به سمتم خم شد 

چشم هامو بستم .

دست خودم نبود این بسته شدن چشم هام 

اما ته دلم میدونستم الان بلند میشه و میره ... مطمئن بودم ... چرا ؟ یادم نمیاومد چرا ... 

لحظه ای که داغی لبش رو لبم نشست 

قلبم انگار از سینه جدا شدو پائین افتاد... 

نرفت ... پس چرا نرفت ... چرا ... چرا منو بوسید ... 

اما همه اینا از ذهنم محو شد ...


عثمان ، شیخ جذاب و ثروتمند مصری ...

عاشق دختر کم سن و سال شریک آمریکائیش میشه .

دختری که تو قانون آمریکا هنوز بچه به حساب میاد .

اما عثمان ... مرد صبوریه ...

ماجرای جذاب #هانا_عروس_شیخ به قلم #ساحل اینجا بخونین


https://t.me/Moooj/90956

Report Page