#4

#4



#برده_هندی4🔞


با بیچارگی نالیدم:

-شما برید لباس عوض کنم میام


دستم رو به سکو حموم تکیه دادم و شروع کردم به دراوردم لباسم و حالا فقط جز لباس زیر چیز دیگه ای تنم نبود...


مردد به اطراف نگاه کردم و با قدم های اروم به سمت خاتون قدم برداشتم...


+بیا اینجا بشین کارمو شروع کنم.

-اخه...

+دختر بیا اینجا انقدر لجبازی نکن

به خجالت به سمتش رفتم که به صندلی سنگی اشاره کرد بشینم روش...


با هر کاسه ابی که روی بدنم میریخت لرز بدنم بیشتر میشد انگار هر لحظه مرگ رو به خودم نزدیک تر میدیدم.


+خوب دختر جان من میرم تو رخت کن لباسات رو حاظر میکنم تو هم لباس


زیرتو دربیار برای اخرین بار ابی به بدنت بزن و اون کاسه که برات موادشو درست


کردم بردار تموم بدنت رو برق بنداز ارباب بدشون میاد همخوابه هاش بدنشون حتی یدونه مو داشته باشه...


شوکه شده نگاهم و بهش انداختم که اخمی بهم کرد و تشر زد:

+یالا یا خودت میزنی یا خودم میام تمیزت میکنم...

Report Page