390

390




۳۹۰

با شوک بلند شدم

ملحفه رو تشکی طوسی بود اما هنوز خون رو خوب نشون میداد

سیاوش کمک کرد بشینم و گفت 

- وایسا آب قند بیارم برات بعد بریم

چیزی نگفتم.

تو شوک بودم

یه لیوان ِب قند فوق شیرین خوردمو رفتم سرویس

انگار یه زخم سر باز تو بدنم بود

همینطور داشت خون می اومد

کلی پد گذاشتمو تا از پا نیفتادم برگشتم پیش سیاوش

اونم سریع بغلم کرد

خواستم بگم خوبم خودم میام

اما واقعا خوب نبودم 

پس ساکت شدم

همه چی مثل خواب بود

از بس که سرم سنگین بود نمیتونستم تمرکز کنم

حس میکردم سرم پر از خون شده و سنگینی میکرد

تا برسیم کلینیک

تا پذیرش شم و بستری شم همش مثل فیلم بود 

رو تخت که دراز وشیدمو سرم ها و آمپول مخصوصو که زدن چشم هام رفت

قشنگ از حال رفتم.

وقتی بیدار شدم هنوز حس ضعف داشتم

نگاهم تو اتاق چرخید

سیاوش کنار تختم نشسته بودو سرش تو گوشی بود

هیچی یادم نمی اومد چرا اینجام

چشم هامو بستم و دوباره خوابیدم

چند بار دیگه بیدار شدم

هر بار سیاوش کنارم بودو با خیال راحت دوباره میخوابیدم

اما اینبار که بیدار شدم نور صبح افتادا بودو خبری از سیاوش نبود

نگران نشستم رو تخت و دنبال زنگ پرستارگشتم.

اما همین لحظه پرستار با سینی صبحانه وومدو با دیدنم گفت

- بیدارین . چیزی میخواین؟ 

- همسرم کجاست ؟ 

شونه ای تکون داد یعنی نمیدونم

صبحانه رو برام گذاشتو رفت بیرون 

موبایلم این نزدیکی نبود 

حتی کیف و لباسممم نبود

انقدر هم بهم سرم وصل بود که نتونم به این راحتی از تختبیام پائین 

کلافه زنگ پرستار رو زدم

تا اومد گفتم

- وسایلم کجاست؟ موبایلمو میخوام 

کمد کوچیک تو دیوار کنارمون رو باز کرد 

مانتوم اونجا بود

تو جیبمو چک گردو گفت

- چیزی اینجا نیست

یهو یخ شدم

اگر نیاورده باشم چی. هیچی از دیشب یادم نبود

کلافه گفتم.

- من باید یه تماس بگیرم


سری تکون دادو اومد پیشم

تلفن قدیمیو گذاشت کنارم و گفت

 - ستاره رو بگیری آزاد میشه

تشکر کروم

سریع شماره سباوش گرفتم اما جواب نداد

Report Page