39

39


فرناز یکی ازبچهای طبقه بالااز پلهااومد پایینو گفت

+....مهسااین پسره که رسوندت کی بود؟

برای یلحظه قلبم ایستاد تنهاشانسی که آوردم این بودکه امیر رو نمیشناخت و نمیتونست تشخیص بده


-چیزه پسرعمم بود 

+...پسرعمه بااون ابهت داشتی و ماخبر نداشتیم بااون ماشینه 


اگه اسم ماشینو جلوی بچهامیاورد سریع میفهمیدن من باامیربودم بین حرفش پریدم و گفتم


-....والا نمیدونستم بایدرو تابلو اعلانات بتویسم یادداشت کنم که پسرعمه دارم


+...ازاین به بعد که میدونی عزیزم حتما اطلاع بده 


یکی دیگه ازبچها گفت عکس پسرعمتو نشون بده ماهم ببینیم بهشون گفتم عکسشو ندارم و دفعه بعد که دیدمش ازش عکس میگیرم

+...این پسرعمت شمارشو نمیدی؟

-....نامزدداره دیررسیدی 


باهمین حرفا و شوخی ها ساعتو گذروندیم شام یچیز حاضری درست کردیم و خوردیم و هممون رفتیم داخل اتاقامون آلارم گوشیمو تنظیم کردم ودراز کشیدم باید به کلاس های فردام هرطور شده میرسیدم


خیلی زود خوابم برد زودتر ازاینکه آلارم گوشیم زنگ بخوره بیدارشدم آلارم رو قطع کردم و ازتخت اومدم پایین


لباسامو عوض کردم وسایلمو برداشتم و راهی دانشگاه شدم به نسبت هفته قبل حرف و حدیثا کمترشده بود و این خیالمو راحت تر میکرد اماهنوزم چتزتاازدخترا چپ چپ بهم نگاه میکردن و زیر لب حرف میزدن 


اصلا حتی اگه یه درصد من و امیرچیزی هم بینمون بود به بقیه ربطی نداشت مگه من کسی که حق اونا بوده رو بزور مال خودم کردم 


تواین افکار بودم که محکم بایکی برخورد کردم و پرت شدم عقب بینیم به شدت درد گرفت و نفسم بالا نمیومد روی پله ای که کنارم بودنشستم و بانفسای آروم و ریز سعی میکردم نفس کشیدنمو نرمال کنم 


بالاخره درد بینیم کمترشدو تازه حواسم به اطراف جمع شدمیلاد روبروم نشسته بود 

+....خوبی؟چیزیت شد؟

-.... خوبم نه چیزیم نشد

+...من اصلا متوجه نشدم که توروبرومی هر چند توکلا کوچولوی ریزه ای خیلی توچشم نیستی 


ازاین طنز کلامش لبخندی زدم همون لحظه نگارسررسیدو مارو دید


قبل ازاینکه بخواد پشیمون شه و ازما دور شه دستمو سمتش دراز کردم 

+....بیااینجا نگار

-....جانم 


زیرلب سلامی به میلاد گفت اونم آروم جواب داد 

+....داشتم اینجارد میشدم دیدم محکم رفتم تویه ستون نگو این اقابوده بینیم داشت میشکست بخدا 


یکم بامیلاد شوخی کردم و ازش خداحافظی کردیم 

نگار نفس عمیقی کشیدوگفت

-....وای نفسم نمیومد 

+...بله خودتو ببین چقد سرخ شدی نگارچرا دست و پاتو گم میکنی جلوش؟خودت باش مطمعن باش میلاد عاشق شخصیت واقعیت میشه 


-....دست خودم نیست میبینمش دیگه نمیفهمم که دارم چیکار میکنم وچی میگم 


سری به نشانه تاسف براش تکون دادم


+....بسوزه پدرعاشقی

-...برو بابا عاشقی کجابود یه حس خواستن هست فقط به دوست داشتنم نمیرسه 


+....چراخودتو گول میزنی؟چرا میخوای برای احساسی که داری اسم بذاری؟میخوای پشت این اسم ها پنهان شی که مبادا یطرفه عاشق شی


 -....شایدمهسا شاید از عشق یطرفه میترسم ازاینکه میلادو با کس دیگه ای ببینم میترسم اصلا طاقتشو ندارم 


اشک توچشماش جمع شده بود 

 +....بسه توام همچین میگی انگار همین حالا بایکی اومده


باهم رفتیم انتشارات دانشگاه و چندتاازجزوه درسایی که نبودم و گرفتم برگستیم خوابگاه 


لباسامو عوض کردم و به مامان زنگ زدم حالشو پرسیدم و قطع کردم

جزوهارو مرتب کردم و یکم مرورشون کردم بعضی ازقسمتایی که نبودم هیچی ازش نمیفهمیدم و فقط روزنامه وار از روشون ردشدم تابعدیکی برام توضیح بده


سرمو به دیوار تکیه دادم کمرم میسوخت و احتیاج داشتم درازبکشم

وسایلمو جمع کردم و روی تختم دراز کشیدم اهنگ ملایمی گذاشتم و سعی کردم یکم ذهنم رو آروم و ریلکس کنم شمارهای ناشناس چندروزی بود زنگ نمیزدن 


آرش بودنش یه درد بود و نبودنش هزارتا درد 


غیبتش داشت طولانی میشدو من ازاینکه دوباره بیاد سراغم خیلی میترسیدم

Report Page