39

39

آموروفیلیا

سلام دوستان.

اینارو سرچ کنین تو کانال فایل کامل همه رمان های قبلیم هست

#دوست‌دختراجاره‌ای‌من

#اسیر_دزدان_دریایی

#لیا


با دیدن اخمش میخکوب شدم سر جام که ادوارد گفت 

- حرفم واضح نبود ؟ رو تخت منتظرت بودم اما تو هنوز اینجائی... انگار بهت هم حسابی داره خشو میگذره 

با خجالت سریع گفتم

- معذرت... میخوام ... 

کنار ایستادو با سر بهم اشاره کرد برم بیرون

تندی رفتم بیرون و رو لبه تخت نشستم که ادوارد نگاهم کردو گفت 

- الان نشستی تا من تحریکت کنم ؟

سرخ شدم 

نمیدونم چرا خجالت کشیدم

وقتی اینجام تا به ادوارد لذت بدم

با استرس ایستادم و گفتم 

- ام... من... راستش... نمیدونم... باید ...

ادوارد اومد سمتم و گفت

- امیلی حرف نزن اگه میخوای اینجوری صحبت کنی ... من که غریبه نیستم دیگه باید بتونی با من راحت حرف بزنی 

خیلی پر رو بی ملاحظه بود

لب هامو با حرص بهم فشار دادمو سعی کردم بغض نکنم 

ادوارد رو به روم ایستادو گفت 

- تحریک کردن یه مرد بلد بودن نداره... تو ذات هر زنی لوندی هست 

دستشو رو گونه ام کشیدو انگتشو آروم برد روی گردنمو بین سینه هام کشید 

خیره به تنگ گفت

- مخصوصا تو که نفس کشیدنت هم تحریک کننده است 

از حرفاش شوکه شده بودم

با استرس دستمو بلند کردمو شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهن سفیدش 

اما دستام یخ شده بودو میلرزید

دکمه اولو به زور باز کردم

به صورت ادوارد نگاه نکردم

میدونستم حتما عصبانی شده 

لبمو تر کردمو گاز گرفتم

خدایا چرا انقدر من بی دستو پا بودم

مخصوصا در حضور ادوارد 

لبمو گاز گرفتمو دکمه آخرو باز کردم 

به کمر شلوارش نگاه کردمو با دیدن آثار تحریک ادوار ناخداگاه هینی گفتم که یهو چونه ام رو تو دستش گرفتو به لب هام حمله کرد 

از زبان ادوارد:

میگه بلد نیستم تحریکت کنم ! اونوقت اینجوری منو آتیش میزنه ...

وقتی در سرویسو باز کردم داشت میخندید

خیلی ریلکس و راحت 

طوری که حس کردم تمام این ترس ها و لرزیدن هاش دروغیه

از بس که خنده به لب ها و چشم هاش می اومد

از بس که اون دختر تو سرویس متفاوت و خواستنی بود 

اما با دیدنم باز شد همون امیلی ترسیده و ترسو 

امیلی که نمیتونه دکمه های پیراهنمو باز کنه و لبشو تر میکنه و گاز میگیره

امیلی که لب سرخ شده از گازشو رها میکنه و هین میگه که آتیش جونمو صد برابر کنه

خدای من... این دختر عذاب این دنیای منه 

اومده برای دیوونه کردن من 

هنوز پیراهنمو بیرون نیاورده بودو من در حد انفجار تحریک شده بودم

حمله کردم به لب هاش...

دقیقا حمله... از بس که از کنترل خارج شده بودم 

آهی گفتو بهم اجازه حکومت داد

عالی بود

این مقاومت نکردنش

این رام بودنش 

عالی بودو دیونه ترم میکرد 

همینطور که لب هاشو میبوسیدم به سمت تخت بردمش و بدون جدا شدن لب هامون خوابوندمش رو تخت

Report Page