39

39


باافکارم مشغول بودم که صدای زنگ گوشی توجهمو جلب کرد 

.

"...بیا بالا چشم بندتم بیار..."

چشم بندو از روی تخت برداشتم هرچی میخواد بشه 

طبق معمول اروم وارد اتاقش شدم و بلافاصله دروقفل

کردم 

یه نفس راحت کشیدم بازوموکشیدو منو به سینش

چسبوند 

-...دلم برات تنگ شدع جوجه 

.

صدای قلبشو میشنیدم 

کنارلبمو بوسیدو با یه مکث کوتاه لبمو بوسید 

دستم پشت گردنش قفل شدو همراهیش کردم 

توهمون حالت خوابوندم روی تخت و خودشم خیمه زد

.

روم 

یقه لباسمو پایین کشیدو گردنموبوسید 

-...پوستت خیلی نرمه 

یه صدایی مثل هووم ازم بیرون اومد 

تی شرتمو بیرون اوردو گفت

-....چشماتو ببند

چشم بندو روی چشمام گذاشت بوسهاشو از گردنم پایینتر برد صدای نفسام بلند شد 

زبونشو روی شکمم کشید و سینمو تومشتش فشار داد

 

داغی نفساشو کنار گوشم حس میکردم 

نمیفهمیدم چیکار میکنه و این بیشتر تحریکم میکرد 

دستشو بین پام کشیدو فشار ریزی داد 

لبمو گاز گرفتم که صدام در نیاد 


انگشتشو یکم فشار داد به خیسی بین پام 

و تویه حرکت چرخوندم به پشت 

قلبم تند میزد

 

منتظر یه درد و سوزش بودم اما بجاش گرمی لباشو بین پام حس کردم 

دیگه کنترل صدام دست خودم نبود 

سرمو به تخت فشار دادم که صدام در نیاد 

بدنم منقبض شده بود از شوک و لذت

 

انقدر داغ بودم که فقط لذت بود و لذت 

خودشو بهم فشار داد درد زیادیو حس نکردم چشمام بسته بود و همه ی حسای بدنم فعال شده بود 


لعنتی انگار لذتش ده برابر شده بود

هردومون باهم به اوج رسیدیم کنارم روی تخت دراز کشیدو گفت

-....میتونی ادامه بدی ؟

Report Page