39
#نگاریسم
#۳۹
دقیق نگاهم کردو گفت
- دیگه چیو با پول سنجیدم ؟
با وجود عصبی بودن لبخند زدم و گفتم
- دیگه؟ من نمیدونم! الان دارم میپرسم شما همه چیو با پول میسنجین؟
سری تکون داد دستشو به سینه زدو گفت
- نه ... من همه چیو با پول نمیسنجم. اگر اینجوری بودم نمیومدم سمت تو
حالا ابروهای من بالا رفتو گفتم
- منظورت چیه؟
- کسی که ارزش همه چی رو با پول بسنجه ، مسلما علاقه اش هم بر مبنای پوله . میره دنبال یه دختری که پول دار تر از خودش باشه
ابروهام بالا تر رفت
خب ...
خوشم نیومد...
اصلا خوشم نیومد ...
اما چیزی نگفتم
به منو نگاه کردمو با توحه به قیمت پائین تر گفتم
- من بستنی میوه ای میخورم.
نگاهش کردم
دقیق داشت بهم نگاه میکرد.
سوالی سر تکون دادم
چیزی نگفتو برای گارسون دست تکون داد
منم رومو برگردوندم سمت منظره ساختمونای رو به رو تو نور غروب غمگین بودن
شایدم من غمگین میدیدم.
گارسون اومد و کیوان گفت
- یه سینی ویژه دو نفره
گارسون یادداشت کردو رفت
بدون چشم برداشتن از ساختمونا گفتم
- اما من دلم بستنی میخواست
- بستنی هم داره
- خوبه مرسی
کیوان گفت
- چرا با من لج داری؟
متعجب برگشتم سمتشو گفتم
- لج؟
- آره همش جبهه گرفتی میخوای دعوا کنی
- نه اصلا اینطور نیست
نفس عمیقی کشید کامل تکیه دادو گفت
- اما اینجوری حس میشه
تو سکوت نگاهش کردم
خودم یکم شرمنده شدم
حس کردم مثل یه بچه لج بازی کردم
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
- معذرت میخوام اگه بد رفتار کردم . منظور بدی نداشتم
لبخندی زدو گفت
- خواهش میکنم. میشه از خودت بگی؟
- از خودم؟
- اوهوم... متولد جه ماهی هستی؟
- سه اسفند
- جدا؟
- بله . شما؟
- سه خرداد
هر دو لبخند زدیم و گفتم
- آخرین ماه فصل زمستون و آخرین ماه فصل بهار
کیوان تائید کردو گفت
- چه رنگی دوست داری نگار؟ از چه رنگی متنفری؟ چه غذایی دوست داری؟ چی بهت آرامش میده ؟
سوالاش شبیه سوالای جلسه خواستگاری سنتی بود.
فقط به شیوه مدرن
من ترجیح میدادم به جای اینکه خودم به این سوالا جواب بدم ، تو ارتباط با یه نفر به این شناخت ها برسیم
اما خب گویا زیاد اینجا خواست من مهم نبود
برای همین لبخند زدم و خواستم جواب بدم که کیوان گفت
- تا حالا کسی بهت گفته بود لبخندت خیلی قشنگه؟
📚 join t.me/danaeism 📚
رمان جدید آرام رو با هشتک #سخت اینجا بخونین
https://t.me/joinchat/AAAAAFBais-RdFfUfzVQXw
ماجرای واقعی دختری که دنبال پیدا کردن یه مستر تو رابطه است
Bdsm متفاوت