39
توی فکر بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم ، انرکیه بود جواب دادم که گفت :
_لورا ،کارایی که گفته بودی رو انجام دادم حتی باهاش صحبت هم کردم !
با صدایی که میلرزید باشه ای گفتمو گوشی رو قطع کردم !
پاهامو تو بغلم جمع کردمو سرمو روی زانوهام گذاشتمو شروع کردم به گریه کردن !
از وقتی که یادم میومد همیشه تو زندگیم گریه سکانس پر برداشت بوده !
نمیدونم چقدر گریه کرده بودم که اشک چشمام خشک شده بود
با ایستادن ماشین به زحمت پیاده شدمو بعد از حساب کردن کرایه به آپارتمانم رفتم !
امروز با ذره ذره وجودم مرگ رو حس کردم وقتی برای آخرین بار لوکاسو بوسیدم انگار قلبم داشت از جا کنده میشد !
وارد مجتمع شدمو بدون توجه به نگاهای متعجب دیگران سوار آسانسور شدمو دکمه طبقه 4 رو زدم !
وارد آپارتمانم شدمو کیفم رو کنار در انداختم !
روی اولین مبل دراز کشیدمو به سقف خیره شدم .
یعنی واکنش لوکاس بعد از این که باور کرد بهش خیانت کردم چیه !؟
نفسمو محکم بیرون دادمو گوشی رو برداشتمو با کاملیا تماس گرفتم .
صدای بوق توی گوشی پیچید اما کسی جواب نداد دوباره باهاش تماس گرفتمو منتظر شدم !
دیگه داشتم ناامید میشدم که با صدای خواب الودی گفت:
×الو
بغضمو قورت دادمو گفتم:
+سلام
×لورا دیونه شدی تو نمیدونی من این موقع صبح خوابم ؟!
+میخوام باهات صحبت کنم !
صداش کمی نگران شد و گفت:
×چیشده لورا ؟! چرا صدات میلرزه !؟
دیگه نتونستم تحمل کنمو با صدای بلندی زیر گریه زدم !
×هی دختر تو چت شده داری نگرانم میکنی
آب بینیم رو بالا کشیدمو گفتم؛
+میشه بیایی به آپارتمانم
×باشه عزیزم ! زود خودمو میرسونم
+ممنونم
گوشی رو قطع کردمو روی میز انداختم
اگه با کسی حرف نزنم ممکنه از غصه دق کنم!