39

39


+....دانیال چنددقیقه صبرکن من یکم موهامو مرتب کنم بعد بریم  

-....باشه  

+....دانیال زشت نیست دست خالی داریم میریم چیزی نگرفتیم ؟ 

-...نه عزیزم بیابریم  

از ماشین پیاده شدیم خدارو شکر امروز یکم حوصله داشتم و تیپ خوبی زده بودم  

به دانیال نگاه کردم مرتب و شیک  

-...به چی نگاه میکنی ؟ 

+..هیچی بیابریم  

دستمو دور بازوی دانیال حلقه کردم نفس عمیقی کشیدم  

دانیال در کافه رو باز کردو باهم وارد شدیم  

یه کافه ی نسبتا دنج بود دوستای دانیال حدود بیست نفری بودن باهمشون دست دادیم  

و دانیال منو به عنوان نامزدش به همه معرفی کرد

یکی از پسرها ضربه نسبتا محکمی به کمر دانیال زدو گفت  

-..چرااینقدر بی صدا نامزد کردی ؟ چرا خبر ندادی ؟ 

+....برا خودمونم خیلی همه چیز باعجله و پشت هم شد انشالله براعقدمون همتون  

تشریف بیارین 

 لبخند مصنوعی زدم  

دانیال رفت پیش پیرا و من کنار دخترا نشستم  

یکی از دخترا که اونم نامزد دوست دانیال بود گفت  

+....کی باهم اشنا شدین ؟ کجا؟ تورو هیچوقت بادانیال ندیده بودم  

-...دانیال پسردایی منه  

+....وای چجالب عزیزم  

-...ازدواج سنتی بود ؟ به خواست خانوادهاتون ؟ 

خواستم جوابشو بدم که دستای داغی دور کمرم حلقه شد و صدای دانیال کنار گوشم که  

گفت

برای خرید فایل کامل رمان صحرا به قیمت ۱۵تومان میتونید به آیدی زیر پیام بدین 

https://t.me/SJo_sara


💛❤💗💚💜💙

Report Page