382

382


#382


طلافروش چند مدل مختلف طلا رو میز گذاشت و شاهین به خنده گفت : انتخاب کن عزیزم 


_شاهین لازم نیست.

شاهین چشم غره ایی بهش رفت : همین که گفتم انتخاب کن دومدلشو 


نیلوفر میدونست اصرار فایده ایی نداره و در اخر شاهین کارخودشو میکنه! تا انتخاب نیلوفر شاهین خم شد و رو به عسل گفت 


_خانوم کوچولو شماهم یه چیزی انتخاب کنید.  


عسل متعجب گفت : من؟؟ 

شاهین لپشو گرفت : بله عزیزم 

چشمای عسل برق زد و تو دلش گفت واقعا شاهین فرشته ست. 


بالاخره بعد از کلی درسر نیلوفر یه گردبند و دستبند برداشت 


عسل هم یه گردبند 

یه دستیند طلا هم واسه شاهیار گرفت و بعد همه شون بیرون اومدن. 


تا خود شب خرید کردن و بعد برگشتن خونه!  روز عروسی شد و عسل و نیلوفر همراه النار رفتن ارایشگاه 


و شاهیار رو به شاهین دادن!!  نیلوفر از خوشحالی تو پوست خودش نمیجنگید 


از ارایشگر خواست زیباترین شکل ممکن درستش کنه!  میخواست امشب به چشم شاهین حسابی بیاد 


و یه شب عالی رو کنار هم داشته باشن! بالاخره بعد از چند ساعت اماده شدن و شاهین قبل از عماد اومد دنبال نیلوفر و عسل 


کلیم از عسل و نیلوفر تعریف کرد و سوار ماشین شدن و به تالار رفتن!


الناز استرس داشت و اینبار زیبا تر از همیشه دیده میشد با اون گریم ساده و موهای بلندش که مثله پرنسس ها دور سرش جمع شده بود 


تو اون لباس سفید هم واقعا میدرخشید و واقعا خوشبحال عماد... 

بالاخره عماد اومد اونم تو اون کت و شلوار مشکی رنگ و کروات پاپیونی حسابی جذاب شده بود 


چشمای ابی رنگش بیشتر از هر وقت دیگری خودنمایی میکرد. به الناز خبر دادن که داماد اومده و الناز با عجله بلند شد همه زدن زیر خنده 


شلنشو پوشید و لباسشو بلند کرد و ازارایشگاه زد بیرون 

عماد به یه دسته گل همراه با فیلم بردار جلوی در ایستاده بود 


با دیدن الناز زبونش بند اومده بود و شوکه شده بود  

الناز لبخندی زد : هعی داماد کجایی؟!


_ یه جای خوبم!

الناز ابرویی بالا انداخت : یعنی چی؟!


عماد چشمکی زد : کی اخرشب میشه؟!


الناز که حالا فهمیده بود عماد منظورش چیه جیغ بلندی کشید 

_بیشعوووور

( فصل سوم رمان یادتون نره هاااا😍😍فردا صبح پارت جدید میذارم)

Report Page