382
دوستان تا یادم نرفته امروز کانال رمان خاص تخفیفات ویژه گذاشته . حتما چک کنین یا سری از رمان های تاپ رو هم تخفیف زدن 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ
۳۸۲
سیاوش با عصبانیت برگشت سمت منو گفت
- آرام‌همین الانم دیر شدا نمیشه عقبش بندازیم
- نمیتونم سیاوش . نا تکون خوردن ندارم
- اگر حامله باشی چی؟
صدای ناهید از قاب در اومد
- این تهوع مال بارداری نیست . اگر بخاطر این میگین. الان آرام فقط ضعف داره که احتمالا بخاطر فشار این روزاست
با این حرف با سیاوش نگاه کردو گفت
- و شاید فشار رابطه
جهره ناهید با اون چهره ای که قبلا ازش دیده بودم و تو ذهنم بود کاملا فرق داشت
قبلا تو ذهنم یه خانم میان سال ، جا افتاده و عادی بود
مثل هما زن های میان سال هم سنش کا میدیدم
مثل مادرم
اما الان یه زن جدی و بی پروا بود که تابو های زن های همسنشو میشکست
انقدر راحت با من راجع به نیاز سیاوش حرف میزدو الانم به رابطمون خیلی شیک اشاره میکرد
چشم هامو بستم
من هنوز مثل اونا نبودم
خجالت میکشیدم
شاید هیچوقتم مثل اونا نشم
کلافه گفتم
- ضعف دارم دلم میخوام بخوابم
ناهید گفت
- بهترین درمان برات خوابه فقط شربت عسلی که بهت دادمو کامل بخور
با اینکه میل نداشتم به زور سیاوش کامل خوردمو خوابیدم
سیاوش پتو روم کشیدو رفت بیرون
منم خیلی زود خوابم برد
بدنم واقعا خالی کرده بود
بعد یک هفته تو بیمارستان بودن و جاده و خستگی اومدم سیاوش هم به رابطه هرچند سریع اما انرژی بر باهام داشتو جسمم کاملا تهی بود
ته ذهنم یاد حمام افتادم
سوپرایزی که سیاوش برام چیده بود
اما نا نداشتم بیشتر بهش فکر کنمو خوابم برد
بیدار شدم حس کردم یکی داره شلوارمو از پام در میاره.تو تاریک و روشن اتاق نگاه کردم
سیاوش بودو با دیدن چشم های بازم گفت
- گفتم راحت بخوابی با این شلوار سخته.حق با سیاوش بود
با شلوار جین سخت بود
شلوارو بیرون آوردمو سیاوش هم اومد زیر پتو
تو بغلش خودمو جا کردمو بدون حرفی باز خوابیدم
اینبار چشم باز کردم اتاق تاریک تاریک بود
سیاوش داشت شکم و کمرمو نوازش میکرد
به صورتش نگاه کردمو گفتم
- تو اصلا نخوابیدی؟
لبخند خسته ای زدو با تکون سر گفت نه. پرسیدم
- چرا؟
دستمو زیر پتو گرفتو برد گذاشت پائین شکمش
تحریک شده و سفت مثل سنگ بود
خدای من سیاوش از کی تو این حال بود
شوکه نگاهش کردم که گفت
- هر کاری کردم آروم نشد
چرخیدم تو بغلش و روش قرار گرفتم