380
بدون اینکه فرصتی بهش بدم با صدای تقریبا بلندی گفتم
+...تواینجا چیکاو میکنی ؟ نمیخوای دست از سرمون برداری ؟
-...باتو کارندارم بکش کنار
بازوشو محکم گرفتم و گفتم
+...اینجا خونه ی من هست خونه ی من و حامد ...پس تا من نخوام یه قدم دیگه هم نمیتونی برداری
همین لحظه در خونه باز شد
حامد با دیدن یلدا باتعجب گفت
-...مگه قرار نشد فردا بیای ؟
اینبار دیگه من شوکه شدم
یلدا پوزخندی زدو گفت
-...کاری برام پیش اومد زودتر اومدم
حامد نگاهی به چهره درهمم کردو لب زد توضیح میدم
بدجوری ضایع شده بودم پیش این دختره
بی حرف از کنارشون رد شدم و وارد خونه شدم
یه ربعی طول کشید تا حامد بیاد
به اپن تکیه زدم و گفتم
-...توقع نداشتی زودتر بیاد یا چون من رسیدم دعوتش نکردی بیادداخل
+...آخه من بخوام قرار بذارم به توام میگم بیای اینجا؟
-...اون سر موقع نیومد وگرنه که تو به من نگفته بودی و مطمعنا بعدشم نمیکفتی
+...آره درسته نمیگفتم چون نیمخواستمواعصابت خورد شه
-...اعصاب من وقتی خورد میشع که تو پنهون کاری میکنی که این دختره با پوزخند نگام کنه
+...اون فقظ سند زمین که پیش مامان بود و برام آورد همین
-...کس ددگه ای نبود بیاره؟
+...مطمعن باش اگه کس دیگه ای بود به اون میگفتم به یلدا نمیگفتم
حامد رفت تواتاق ولی من همونجا موندم
همه ی ذوقم پریده بود
همش لحظه ای که توحیاط دعوامون شد میومد جلوم
حرفایی که میزد....
دستای گرمی دورم حلقه شد
از جا پریدم و حامد گفت
-...چرا گریه میکنی ؟