380

380


۳۸۰

چیزی تو دلته که از من مخفی میکنی

این جمله ویهان نرم نرم زیر پوستم خزید...

تو دلم ...

تو دلم یه روح کوچولو هست 

شاید یه دختر با چشم ها و موهای مشکی ...

درست مثل چشمهای ویهان ...

بغضم بزرگ تر شد 

ویهان دستمو آروم کشید 

طوری که مجبور شم بلند شم

منو به سمت خودش کشید

بی اراده همراهش رفتم 

قلبم فریاد میزد به ویهان بگو

منطق اما نظر دیگه ای داشت 

رو پای ویهان نشستم 

دستم رو گونه اش نشست

ته ریش ویهان حالا حسابی بلند شده بود 

نوازشوار صورتشو دست کشیدم

دستشو گذاشت تو دستم 

خیره به چشم هام گفت

- اشک هات آماده ال آی ... نمیخوای بگی چی شده ؟ 

نفس عمیق کشیدم

پلک زدم

اشکام رو گونه هام سر خوردنو نگاهمو از ویهان دزدیدم

خیره به دست ویهان گفتم 

- نخواستم بهت بگم... چون ترسیدم... ترسیدم خوشحالیش خیلی زود به عذاب تبدیل شه... یه عذاب بی پایان ...

ویهان چونه ام رو تو دستش گرفتو سرمو بلند کرد

دوباره نگاهمون قفل سد 

دست گرمشو رو شکمم گذاشت

از گرمای دستش حس عجیبی تو وجودم پیچید 

ویهان گونه ام رو بوسید

سرشو برد کنار گوشم

گرمای نفسش به گوشم خورد

آروم لب زد گفت 

- دختره ... مطمئنم ...

ویهان ::::::::::

تو ذهنم یه دختر کوچولو بود 

دختر کوچولویی که تو بغلم آروم گرفته بود

با لبخندی به زیبایی لبخند ال آی و چشم هایی پر از آرامش 

مثل یه معجزه بود

از همین الان حس میکردم عاشقشم

حس میکردم زندگیمون قراره کامل شه

سرمو عقب بردمو به صورت شوکه ال آی نگاه کردم

حدس زدنش سخت نبود

از این فوران احساس ال آی ...

از نگرانی بی حد و اندازه اش...

از حرفی که زد ...

همه و همه انگار یه ردی بود برای رسیدن به حقیقت.

حقیقتی که نمیفهمیدم چرا از من مخفی کرده 

نرم رو لب های ال آی رو بوسیدم

شاید اینجوری از شوک بیاد بیرون

یه بوسه نرم و آروم که انگار جرقه آتیش درونم بود

آتیشی که از خوشحالی شعله کشیدو گرگی که بی تحمل درونم رو آشوب کرد 

ال آی نفس عمیق کیدو من منتظر بازدمش موندم

بازدم گزم و خوش عطر ال آی ...

چشم هامو بستم . ریه هام با عطر ال آی پر شدو پرسیدم

- چرا از من مخفی میکردی؟ 

چشم هامو باز کردم

ال آی آروم هق زد

چشم های خیس و سرخ از اشکش رو بست

خواست جوابمو بده که با صدای سروش هر دو جا خوردیم

برگشتیم سمت در که سه جفت چشم کنجکاو خیره به ما بود

سروش با تعجب گفت

- چرا ال آی تو بغل تو نشسته بابا؟

سوال سروش تموم نشده بود که سهیل گفت 

- چرا گریه میکنه ؟ 

سپهر نگران تر از بقیه گفت

- باز ال آی داره میمیره؟



سلام دوستان. برای اطلاع رسانی ها تو اینستاگرام هم باشین 👇💕

https://www.instagram.com/p/B8pOLazJQzK/?igshid=akoe0ng9hkqo

Report Page