38

38


سرعت ماشینو زیاد کرد سریع کمربندمو بستم ب صندلی ماشین تکیه دادم خدایا سالم برسم خوابگاه


-....توچراانقدمحکم صندلیوگرفتی؟

به خودم اومدم دیدم محکم صندلیوگرفتم تویه حالت خیلی سختی نشسنم


+...هاچیزی نیس راحتم

سرعتش کمترشده بود نم نم بارون دوباره شروع شد 

+...امسال بیشتر از سال قبل بارون اومد

-...آره اما خب شدتشون کم بوده فقط دفعاتشون بیشتربوده 


شیشه رو کشیدم پایین دونهای بارون باسرعت به صورتم میخوردن 

-...بسه دیگه دختر بکش بالا شیشه رو یخ کردی 


دندونام داشت میخورد بهم شیشه رو دادم بالا و دستمو جلوی بخاری ماشین گرفتم 

-...راحت شدی؟خودتو خیس کردی؟

+...اوهوم 


چپ چپ نگاهی بهم انداخت بخاری ماشین رو زیادتر کرد 

+...کمترش کن گرم شدم 

-...باشه

سکوت بینمونو امیر شکست و گفت

-....خواهر یابرادر داری؟

+....یه خواهر کوچکترازخودم تازه نامزد کرده 

-....من تک فرزندم

+...اوهوم منم میسه گفت در نوع خودم تک فرزندم 


امیرنگاهه سردرگمی بهم انداخت برای اصلاح حرفم گفتم

+....بابام خیلی کوچولو بودم که فوت شد بعداون با بابای مینا ازدواج کرد 

سرشو تکون دادوبی مهابا دستشو روی رون پام گذاشت و چندتا ضربه اروم به پام زدو دستشو روی رون پام نگه داشت 


باخشم و تعجب برگستم و بهش نگاه کردم نگاهش سمت دیگه ای بود و خیلی جدی سرگرم رانندگی کردن بود


نفس عمیقی کشیدم و گفتم

+....احساس نمیکنی دستتو جای اشتباهی گذاشتی؟

بااین حرفم از جاپریدو به دستش ک روی رون پام بود نگاه کرد جای رددستش روی پام خیلی داغ بود

دستشو آروم برداشتو روی دنده گذاشت

-...اصلا حواسم نبود یلحظه فکر کردم یکی از بچها کنارم نشسته 


+...بیشتر حواستو جمع کن لطفا 

دستمو اروم بدون جلب توجه جایی که دستش بود گذاشتم داغ بود وقتی دستمو بلند کردم و سمت شالم آوردم تادرستش کنم بوی عطرشو نزدیک خودم حس کردم دستمو بوییدم چقدر بوی خوبی میداد بوی امیرو میداد


+....دیگه داره دیر میشه اگه میسه منو برسون خوابگاه

-...چرا نشه حتما میشه

+....وای نه نرسون یادم نبود 


یهوانگار عصبانی شد پاشو محکم رو ترمزکوبید ماشینای پشت سرمون بوق میزدن و رد میشدن ماشینو برد کنار خیابون پارک کرد


+...چیسده امیر؟

-....تا کی میخوای فرار کنی؟این کارا چیه توچند سالته بیست سالته؟پس چراانقد بچه بازی درمیاری منوتورو اگه توخونه روهمم گرفته بودن تچنبایداینطوری ازدست حرفای بقیه فرار میکردی 


از عصبانیت یهویی و حرفاش شکه شده بودم چرابهم میگفت بچه من فقط میخواستم بین بچها اسمم خراب نشه 

+...من فقط

-....توفقط چی؟تاکی میخوای بخاطردیگران زندگی کنی؟بخاطرحرف بقیه خودتو آزار بدی؟خسته نشدی؟اصلا هرچی میخوان بگن مهم اون خدای بالاسرمونع که میدونه منوتو داریم چیکارمیکنیم


ماشینو روشن کردو راهه خوابگاه رو پیش گرفت انقدر عصبانی بود که ترجیح میدادم هیچی بهس نگم فقط از خدا میخواستم که کسی بیرون نباشه تامنو ببینه


یه خیابون باخوابگاه فاصله داشتیم هرچی دعابلد بودم زیر لب خوندم امیر معلوم بود که براش مهم نیست ولی من دلم نمیخواست حرفم نقل بشه بین بچها از پیچ خیابون گذشتیم هیچکدوم از بچها نبودن 


سریع کیفمو برداشتم تابرم پایین

+...ممنون بخاطرهمه چی خدافظ

-...صبرکن 


باقلبی که باسرعت نور داشت میتپید برگشتم سمت امیر

-...اگه مشکای نداشته باشی بعضی اوقات باهات بیام بیرون باهم بریم بگردیم

+...باشه اگه درس نداشته باشم میام 


ازهم خداحافظی کردیم و وارد کوچه شدم جایی ک ایستاده بودیم نقطه کور بود وازداخل مانیتور مسخص نبود کع باکی اومدم 


لباسامو عوض کردم و توی سالن پیش چندتاازبچها نشستم 

فرناز یکی ازبچهای طبقه بالااز پلهااومد پایینو گفت

+....مهسااین پسره که رسوندت کی بود؟

برای یلحظه قلبم ایستاد تنهاشانسی که آوردم این بودکه امیر رو نمیشناخت و نمیتونست تشخیص بده

Report Page