38

38

Succubus written by hdyh

نمیدونم چرا زل زده به من 

سعی کردم بهش نگاه نکنم

تمام حواسم رو روی مبارزه ها گذاشتم تا تکنیک های جدید یاد بگیرم

تو طول تمام مسابقه سنگینی نگاهشو حس میکردم

مرحله بعدی همه تن به تن مبارزه میکردن

بین دو راند اخر نزدیک دوساعت وقفه گذاشتن تا مبارز ها استراحت کنن 

دلیل این همه کشت و کشتارو رو نمیفهمم 

چرا باید همدیگه رو بکشیم تا وارد قصر بشیم

چرا قصر ملکه جایی برای مردم عادی نیست

ملکه دیگه توی جایگاه نبود ولی برای راند آخر میمود

 سیندی هم رفته چیزی بخره تا تو این دو ساعت بخوریم 

همینجوری به دورو برو نگاه میکردم که کتفم سوخت 

بازم باید برم

از همونجا که نشسته بودم بال زدم تا به اوج برسم

قبل اینکه من بخوام پورتال باز کنم 

دوباره خود پورتال خود به خود باز شد

آسمون این سرزمین هم قشنگه

حس آرامش و زندگی داره 

از این بالا میتونم جنگلای اینجارو ببینم دلم میخواد برم اونجا

تمام حواسم به اطراف بود اروم فرود اومدم 

وقتی به زمین رسیدم دوتا دست رو پهلوهام قرارگرفت

سرشو تو گردنم فرو برد

کنار گوشم آروم زمزمه کرد


*ایان*

وسط جلسه بودم که سوزش کتفم شروع شد 

سریع جلسه رو جمع کردم 

به اتاقم که رفتم پورتا ل باز شد 

این بار جلوی خونه بودم

مالیا بالا سرم بود 

با آرامس به اطراف نگاه میکردو پایین میومد

وقتی به زمین رسید دستامو روی پهلوهاش گذاشتم

سرمو تو گردنش بردمو بو کشیدم

بوی گلای وحشی و رو میداد با خاک خیس دو بوی متفاوت 

-خیلی جذابی 

بی اراده و اختیار گفتم ولی چیزی جز حقیقت نبود

روی گردنش بوسه های ریز کاشتم

+ایان نکن

لحن حرف زدنش فرق داشت 

انگار میگفت ادامه بده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

میشه لطفن یکم بهم امید بدید رمان خوبه که ادامه بدم وقتی میبینم بعضیا راضی نیستم دوست دارم بهترش کنم بهم بگید چیکار کنم

لینک ناشناسم تو بیوعه چنل هست

ممنون ازتون😘

Report Page