38

38


۳۸

#رئیس_پردردسر 

به صفحه اش نگاه کردم 

متیو بود

نوشته بود 

- دیر کردی 

نفسمو با حرص بیرون دادم

خودش عامل در گردنم بود اما انقدر هم پر رو بود

نوشتم

- با کاری که دیشب کردی امروز باید بهم مرخصی میدادی!

انتظار نداشتم جواب بده

اما جواب داد

- من راضی بودم، البته اگه مرخصیتو رو تخت من میگذروندی!

تنم گر گرفت

واقعا!

متئو اینو جدی به من گفت

خدایا!

چرا یهو زندگیم وارونه شد! 

رئیسم فقط باهام داد و بیداد میکرد

الان مدام تو لباس زیر منه 

نفسمو خسته و با آه بیرون دادم

جوابشو ندادم

باید فکر میکردم

نمیدونستم باید به کدوم سمت برم 

به سمت متئو و رابطه باهاش 

یا فرار کردن از این مرد جذاب 

وارد سالن شدم

سریع رفتم سمت میزم

پشت میزم نشستم و سیستم رو روشن کردم

لیست کار های روزم اومد بالا

خیلی کار داشتم

اما ناخداگاه رفتم ایمیلم رو باز کردم

دوست داشتم به تئو لایت پیام بدم و بگم چکار کردم 

اما تا ایمیلمو باز کردم دیدم از خودش ایمیل دارم

ندشته بود

- مارگارت هر رابطه ای یه قماره ! حتی کل زندگی قماره! تا زندگی نکنی تا وارد رابطه نشی نمیفهمی چی در انتظارته؟ تو نگران قلبتی! قلبت رو وارد رابطه نکن!

به پیامش نگاه کردم

چطوری؟

چطوری قلبمو وارد رابطه نکنم ؟ 

خواستم براش بنویسم من نمیتونم

اما پیجر میزم روشن شد و صدای متئو خشک و عصبانی اومد

- بیا اتاقم مارگارت!


سلام دوستان. اگر دلتون میخوای یه رمان هات و داغ و البته با صحنه های خفن عاشقانه و هیجتنی به قلم پرستو بخونین ، مثل رمان پرنیان شب 😍👇 این لینک رمان #کوازار هست از دست ندین 👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015

Report Page