38

38

تبدیل شده

نگاهم رو بدنش چرخیدو گفتم 

- من که راضیم 

از حرص نزدیک بود رنگ لبو قرمز بشه و با عصبانیت گفت 

- اینجوری برم امتحان بدم 

خندیدم ملحفه رو دورش پیچیدمو گفتم

- بریم خونه ات 

داستان از زبان کیت :

اصلا نمیفهمیدم دارم چکار میکنم

باید فرار میکردم

باید ازش متنفر بودم

اما وقتی تو بغلش بودم خیلی حس خوبی داشتم

یواش و بدون اینکه متوجه بشه یه نفس عمیق تر کشیدمو چشم هامو بستم

اما اون نامرد خیلی تیز بود تو گلو خندیدو گفت 

- خوش میگذره 

به دروغ گفتم 

- دارم بالا میارم یه راه متمدن تر برای بردن من به خونه نبود ؟

- چرا میتونستی لخت بشینی پشت فرمون تا خونه ات رانندگی کنی ... میخوای بذارمت زمین 

مشت محکمی به سینه اش زدمو گفتم 

- خیلی بی نمکی ...

یهو باز جدی شدو گفت 

- ببخشید این چد صد سال تو آب نمک نخوابیده بودم برات 

یهو هنگ کردم

چی گفت ؟

چند صد سال 

سوالی سرمو بلند کردم که یهو ایستاد

با ایستادنش دنیای دورمون هم قابل تشخیص شد

انقدر تند میرفت که نمیفهمیدم کجا داره میره 

منو رو زمین گذاشتو تازه فهمیدم تو اتاق من هستیم

در تراس کاملا باز بودو بوروس به سمتش رفت

قفل چرخشی پشت درو به راحتی کندو گفت 

- جر من کسی نمیتونه از اینجا بیاد تو... منم ترجیح میدم هیچوقت قفلش نکنی 

شوکه و هنگ ایستاده بودم

برگشت سمتم

یه بروش بالا پریدو گفت 

- مشکلی پیش اومده کیت؟ مگه نگفتی باید بری دانشگاه 

کلافه نفسمو بیرون دادمو گفتم 

- یعنی چی چند صد سال 

هر دو ابروش بالا پریدو گفت 

- چیه ؟ حالا میخوای بگی من پیرم ؟

با این حرف اومد سمتم که یهو در اتاقم با شتاب باز شد 

با شوک برگشتم سمت در

رز متعجب به من نگاه کرد 

قفل و دستگیره در بهش آویزون بود

رز با تعجب گفت 

- کی اومدی؟ اصلا کجا رفته بود ی؟ یهو نگاهش از من افتاد به پشتتم

انتظار نداشتم بروس مونده باشه

مگه نباید الان یهو غیب میشد

اما برگشتمو دیدم با اخم ایستاده 

رز گفت 

- اوه... تو ... کی هستی دیگه ؟

بروس خیلی جدی گفت 

- یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم منو تو خطاب کنی 

اوه خدای من... 

بروس وسط اتاق من بود

من لبخت تو ملحفهه بودم 

یه روز کامل نبودم

یهو وسط اتاق سبز شدم

در اتاقو شکسته بودن 

اونوق ناراحتی بروس از این بود که رز بهش گفت تو ! نگفت شما ؟!

یهو رز بلند خندید 

حس کردم خنده اش عادی نیست 

برگشتم سمتش

اما حالا رز اونجا نبود

یه موجود چندش با لباس های رز اونجا ایستاده بود


رمان گرگینه ای و خوناشامی پرستو عزیزم اینجا میتونین بخونین 😍👇

https://t.me/panjrekhiyal/71601

Report Page