38

38


#پارت۳۸ 

#قلبی‌برای‌عاشقی


( رهام )


نگار دستشو دور گردنم حلقه کرد ، سرد نگاهش کردم 

_خب؟؟؟ 

_ از آسکی خوشم میاد 

_خب؟ 


_به دلم میشینه!

_خب 

_میخوام اونو وارد این بازی نمیکنی‌!

پوزخندی زدم : من اونو وارد بازی نمیکنم اون خودش میاد وارد میشه!


_نذار گناه داره!

پسش زدم : تو از چیزی خبر نداری پس هیجی نگو 

_من همه چی رو میدونم  


_نمیدونی 

_بگو منم بدونم 

_تو کاری نداشته باش!


چشم غره ایی بهم رفت و از اتاق زد بیرون... منم پشت سرش رفتم و از پله ها رفتم پایین 


نگاهم به اتاق اون دختره افتاد ، دستی تو موهام کشیدم و به اشپزخونه رفتم 

انگار خواب مونده بود ... خودم صبحونه رو اماده کردم داشتم وسایل رو میز میذاشتم که اومد تو اشپزخونه 


مثله همیشه حجاب داشت 

_وااای شما چراا دارید صبحونه اماده میکنید 

ازگوشه ی چشم نگاهش کردم مظلوم سرشو پایین انداخت 


_ببخشید دیشب اصلا خوب نخوابیدم 


ابرویی بالا انداختم : کسی اذیتت کرد؟

_نه 

چیزی نگفتم و خودش اومد میزو چید 

تکیه مو به یخچال دادم و نگاهش کردم 


_عشقی داری؟؟ 

با شنیدن حرفم دستش رو شیشه ی مربا خشک شد 

سرشو تکون داد : اره داشتم!

ابرویی بالا انداختم : داشتی؟؟؟ 

کوتاه نگاهم کرد و سرشو پایین انداخت : مرده 


دستی به موهام کشیدم و بیخیال گفتم : خدارحمتش کنه!


دوستان به مرور زمان ابهاماتون رفع میشه😍

Report Page